دوستم تنسر گفت می خواد بره تو مراسم «آیوواسکا» Ayahuasca شرکت کنه. پرسید می خوام بیام یا نه. قبلن «آیوواسکا» خورده بودم ولی تأثیر چندانی روم نزاشته بود. گفتم می یام. شاید این دفعه شانسم بهتر باشه.

برای بومی های آمریکای جنوبی «آیوواسکا» یه داروی روانی مقدسه که از گیاههای مختلف درست شده. معتقدن که ناپاکی های بدن رو از بین می بره و ذهن رو بازتر و روشنتر می کنه، یا یه چیزی تو این مایه ها. مثل علف یا تریاک یا مواد مخدر دیگه نیست که همینجوری هر وقت خواستی بزنی و های بشی. کلی مراسم داره. بعضی وقتا تو رو می بره  تو عالم خیال و جونورای عجیب و غریبی می بینی که می تونن ترسناک باشن یا مهربون. خیلی وقتا اثر روانی خاصی نداره ولی چند بار بالا می یاری و می گن ناپاکی ها رو از بدنت بیرون می کنه.

برای شرکت تو مراسم، شب قبل از عید رفتیم به ویلای خانمی که نزدیک شهر «اوروبامبا» بود و از «کوسکو» یک ساعت با ماشین فاصله داشت. محل اجتماع ما، که حدود ۱۰ نفر از کشورای مختلف بودیم، یه اطاق هشت ضلعی چوبی بود که دیوارای شیشه ای داشت و اطرافش باغ و گل و چمن بود. تو دامنه کوههای «دره مقدس».

دور تا دور روی تشک نشستیم. تاریک که شد «سلوا» Selva طبیب سنتی ما شمعی روشن کرد و تک تک ما رو صدا زد که اول تو چشممون قطره بریزه. چند جور قطره چشم داشت که از گیاهای مختلف درست شده بود - برای قوی تر کردن بینایی موقع تخیل. بعضی ها قوی تر بودن، بعضی ها ضعیف تر. من ضعیف ترین رو انتخاب کردم و سوزش کمی داشت ولی تنسر قوی ترین رو انتخاب کرد و جریمشو داد. انگار از سر تا شکمش فلفل ریخته بودن. ولی مردونه تحمل کرد. در ضمن «توماس» که چند ساله داره رسم و رسوم «آیوواسکا» رو یاد می گیره، به همه انفیه (بوییدنی) گیاهی تعارف کرد برای باز کردن دریچه های دماغ. همه زدن ولی من جرات نکردم.

بعد دوباره «سلوا» صدامون زد و «آیوواسکا» بهمون داد خوردیم. بعضی ها یه کاسه کامل خوردن، بعضی ها کمتر. من نصفه خوردم. مایعی بود شبیه رب انار و تلخ. آخرین نفر که سهمش رو خورد، «سلوا» شمع رو خاموش کرد و شروع کرد به خوندن آوازهای سنتی. خیلی لطیف و قشنگ می خوند. «توماس» هم گاهی می خوند ولی نمی خوند بهتر بود. گوشخراش بود.

حدود یک ساعت که گذشت یکی یکی شروع کردیم به بالا آوردن. برای این کار ظرف های پلاستیکی بهمون داده بودن. تا صبح سه بار بالا آوردم، یا به اصطلاح بومی های اینجا سه بار «پاکسازی» شدم. ولی هر چی منتظر شدم که برم تو عالم خیال و چیزهای عجیب و غریب ببینم خبری نشد که نشد (روی تنسر هم اثر روانی نداشت). ولی آروم بودم و خوب خوابیدم.

صبح زود که پاشدم منظره سرسبز اطراف خیلی دیدنی بود. پا شدم رفتم یه قدمی زدم… (ویدیو اینجا).

نمایش گالری در اندازه بزرگ