در بهار سال ۲۰۰۱ دالای لاما برای انجام سخنرانی در شهر های آمریکا به این کشور سفر کرد. آن موقع در سان فرانسیسکو زندگی می کردم و قرار بود یکی از سخنرانی ها در آمفی تأتر «شورلاین» در جنوب شهر انجام شود. دوستم زارا هوشمند، که چند کتاب در مورد دالای لاما و بودیسم ادیت کرده بود و او را چند بار دیده بود، دو بلیط برای این برنامه داشت. یکی را داد به پسر جوانش کالین و دیگری را به من داد که همراهش بروم. اطلاعی از بودیسم نداشتم علاقه ای هم نداشتم. ولی کنجکاو بودم بدانم این رهبر مذهبی چه چیزی برای گفتن دارد. حدس می زدم مثل آخوندهای بقیه مذاهب باشد.

آن روز در بالای محوطه چمن آمفی تآتر حوصله ام از سخنرانی آقای لاما سر رفت. ولی نه به خاطر اینکه سخنرانی اش زیادی با مفاهیم مذهبی قاطی شده بود. بر عکس. نه حرفی از خدا زد. نه آیه ای از کتابی مقدس ذکر کرد. نه به تبلیغ بودیسم پرداخت. حرف هایش بنظرم  فوق العاده پیش و پا افتاده آمد. توجهم رفت به سمت باسن خانمی که جلویم نشسته بود. آقای لاما می گفت کار خوب بکنید. کار بد نکنید. خشونت بد است. محبت خوب است. به همین سادگی. پیش خودم گفتم «مرتیکه کچل ما رو گرفتی؟» 

واقعأ گرفت. با گذشت سالها به این نتیجه رسیدم که نسخه دیگری برای زندگی سالم لازم نیست. خدا و آیه و پیغمبر لازم نداریم. پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک. به اضافه مهر و محبت. همین کافیه. حالا کیه که انجام بده؟ 

همه عکسها را به ترتیب زمانی بدون ادیت اینجا گذاشتم. آنها را با یکی از اولین دوربین های دیجیتال گرفتم - Sony Digital Mavica - که تعداد پیکسل هایش خیلی پایین بود نسبت به دوربین های امروز. 

نمایش گالری در اندازه بزرگ