خاکمان، غربتِ طولانی و پر دردی داشت

خاک، اینگونه نمی ماند اگر مردی داشت

غیرِ آن مردمِ بی صاحب ازین مرزِ نفیس

هر که آمد گهری برد و ره آوردی داشت

آنچه گوییم ز تاریخ، فقط تاریخ است

فصلِ فرهنگیِ ما عاقبتِ زردی داشت

بارها تخت بنا گشت و فنا گشته ببین...

تخت، با صاحبِ آن بدعتِ نامردی داشت

نه دگر نامِ نکو مانده نه امید ولی...

کاش معجونِ زمان، تحفه ی همدردی داشت

شرار رضوی