من منتظر_ چنان شبی هستم/ مستانه، به آشیان من آیی
از عشق تبسمی به سیمایت/ خوش، زندگی_ دوباره بر پایی
اشکی نشود روان، ز چشمانت/ یادی نکنی ز رنج_ لب خایی
رخشان به شعف، شکوه و شادابی/ انوار_ شبانه را بیفزایی
جنبش فکنی، درون_ هر ذره/ تا چرخش رقص را تو بگشایی
هم پرده ی شرم را بر اندازی/ هم حسن_ جمال_ خویش بنمایی
آن برق نگاه چشم مشگین فام/ تابانده، اشعه ی تمنایی
آن آتش_ لب زمان_ بوسیدن/ اسرار_ دلت، نماید افشایی
آن عطر_ خوش_ زنانه ی تو/ چون رایحه ی بهشت رویایی
آکنده برین فضا و پیرامون/ آن جذبه ی شور و حال و شیدایی...
من منتظر چنان شبی هستم/ مستانه به آشیان من آیی
گر بی تو شبی سحرشود، دانم/ تو، پرتو نور_ صبح_ فردایی
 
دکتر منوچهر سعادت نوری 

 

بر گرفته از مجموعه سروده های امید و آرزو