امشب از دولت می دفع ملالی کردیم/ این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب/ کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزه ی ساقی سپر از جام شراب/ با کماندار فلک جنگ و جدالی کردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر/ غم  مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی/ شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزه ی هجر شکستیم و هلال ابروئی/ منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش/ یاد پروانه ی زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم/ که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح/ سینه آئینه ی خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی/ غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم : شهریار
*
 آه ای خداوندان
من آنچنان مستم که در چشم خردمندان/ رسواترین مردم
از ماورای پرده ی نازک
شب را پر از مهتاب می بینم... : نادر نادرپور
*
مشت هایم این دو مشت سخت بی آرام/ کی دگر بیهوده بر دیوارها می خورد
آن چنان می کوفتم بر فرق دنیا مشت/ تا که هستی در تن دیوارها می مرد
خانه می کردم میان مردم خاکی/ خود به آنها راز خود را باز می خواندم
می نشستم با گروه باده پیمایان/ شب میان کوچه ها آواز می خواندم
شمع می در خلوتم تا صبحدم می سوخت/ مست از او در کارها تدبیر می کردم
می دریدم جامه پرهیز را بر تن/ خود درون جام می تطهیر می کردم
من رها می کردم این خلق پریشان را/ تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
جرعه ای از باده هستی بیاشامند/ خویش را با زینت مستی بیارایند
من نوای چنگ بودم در شبستانها/ من شرار عشق بودم سینه ها جایم
مسجد و میخانه این دیر ویرانه/ پر خروش از ضربه های روشن پایم
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ/ من سلام مهر بودم بر لبان جام
من شراب بوسه بودم در شب مستی/ من سراپا عشق بودم کام بودم کام
می نهادم گاهگاهی در سرای خویش/ گوش بر فریاد خلق بی نوای خویش
تا ببینم درد هاشان را دوایی هست/ یا چه می خواهند آنها از خدای خویش... : فروغ فرخزاد
*
گریید نی_ بیگاه
در یک شب مستی ، خرابم کرد
من ، خانه ای ویرانه بودم در پس دیوار
 سیل آمد و غلتان بر آبم کرد...: نادر نادرپور
*
تاری ز زلف یاری یک شب به چنگم آمد/ گفتم که چیستی گفت من قصه ای درازم
چشمان او به مستی گفتا که دلفریبم/ ناز نگاه گرمش گفتا که دلنوازم...: مهدی سهیلی
*
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس/ کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است/ شب بد مستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین/ سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس...: شهریار
*
ای عطر بهار زندگانی/ ای ماه شکفته ی دل افروز
ای پیک دیار عشق و مستی/ ای جام شراب خنده آموز
یک لحظه به پیچ در مشامم/ یک شب بنشین بر آسمانم
یک بار بزن در نیازم/ یک جرعه بریز بر زبانم...: فرخ تمیمی
*
فدای صورتِ چون قرص ماهت/ امان از آن سگِ مستِ نگاهت!
سیه مستم کند شب های میگون/ در آمیزد چو با چشمِ سیاهت.
عجب نهرِ پُر آبی داره میگون!/ عجب ودکایِ نابی داره میگون!
اگر ساغر ز دستانِ تو گیرم/ سیه مستِ خرابی داره میگون!
پناهم بی تو و میگون، همه پوچ/ نگاهم سرد و مات و دیده ام لوچ!
چو رویایِ غریبِ یک پرنده/ همه کوچم، همه کوچم، همه کوچ
ببندم چشمِ بی خوابِ پُر از خون/ بخوابم تا ببینم خوابِ میگون
پَرَم مستانه در نهرِ پُر آبش/ چو می خوانی تو: "سر اومد زمستون!": خسرو باقرپور
*
خوش باد شب و مستی و بزمی كه درآن بزم
معشوقه به پا خیزد و با ناز به رقصد... : سرایند ی گمنام
*
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد/ در معجزه ی پنجه ی شهناز برقصد
با زخمه بكش رعشه بر احساس نگارم/ افسون بشود سر دهد آواز برقصد
"خوش باد شب و مستی و بزمی كه درآن بزم/ معشوقه به پا خیزد و با ناز برقصد"
پیمانه بزن پر بكن از آتش این شور/ تا زلزله بر پا بكند .. باز برقصد
پیمانه بزن عربده با نیّت تكبیر/ هر رکعت از این قافیه پرداز برقصد
یک جرعه بخوان از غزل خواجه شیراز/ تا غنچه ی افسون شده طنّاز برقصد
مطرب نفس قافیه ام سوخت كجایی
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد: علی نیاکوئی لنگرودی,
*
چه مستی داد آن باده که آن شب با تو نوشیدم/ چه آتش بود آن لب ها که هر آن از تو بوسیدم
تو دامن پر ز گل بودی و من در یک فضای عطر/ شدم مدهوش و آشفته از آن گل ها که بوییدم
کلام اول و آخر ، تو یی ای نازنین دلدار/ نکو تر از کلام تو، نخواندم یا که نشنیدم
بیاور آن سبوی پاک، بریز آن باده ی گلگون
تو آن ساقی دلارامی، تو یی آن چشم امیدم: دکتر منوچهر سعادت نوری
*
مجموعه‌ ی گٔل غنچه ‌های پندار
http://saadatnoury.blogspot.ca/2018/04/blog-post.html
=======