یادش به خیر، آن روز‌های درس و مدرسه را می‌‌گویم، معلم و ناظم که همیشه بی‌ حوصله بودند و با اندک شیطانی و شلوغی بچّه‌ها دست به فلک شده و با ترکهٔ آلبالو و خط کشِ چوبی فرانسوی به جانَت می‌‌افتادند، اما خوب این تنها برای بچه‌های معمولی‌ اِفاقه می‌‌کرد و اگر جرم‌هایشان سبک بود که هیچ و با یک اُردنگی و سیلی‌ قضیه به پایان می‌‌رسید ولی‌ در رابطه با منِ حقیرِ شمیران زاده قضیه فرق می‌‌کرد، تا اتفاقِ خاّصی‌ می‌‌اُفتاد؛ من و چند نفر دیگر مثلِ بنده را به خطّ کرده و اِستنطاق (در تداولِ امروز، بازپرسی، سخن از کسی بیرون کشیدن) می‌‌کردند، اگر اعتراف به جُرمَت می‌‌کردی که فاتحة مَع الصلوات؛ کارَت زار بود و تا چند روز از مدرسه اخراج می‌‌شُدی...

ولی‌ اگر دوره اِستنطاقیه را دوام می‌‌آوردی؛ تازه آغازِ بیچارگی تو بود، از صف جدایت می‌‌کردند و در اتاقِ دیگر به نحوی که دیگر هم قطارانَت بفهمند با ترکه به جانَت می‌‌افتادند. ولی‌ من که هیچ کس را لو نمی‌‌دادم،... تو بزن ولی‌ کیست که لام از کامْ زبان برآورده و هم پالکی خود را هم جرم معرفی‌ کند، ولی‌ این ترفند (یادِ این شعر اُفتادم: بسی چاره ها جست و ترفند کرد؛ سرانجام پنهان یکی بند کرد) چندان عمل نمیکرد، ناظم و دیگر دون پایه هایَش بیشتر از قبل خبر داشتند یعنی‌ بچه‌های پدر سوخته‌ای بودند که مثلِ پلیس خفیّه (افرادی بودند که در دورهٔ قاجار دیده ها و شنیده های خود را طی گزارشهای مکتوبی در اختیار مسئولان قرار می دادند، بسیاری از مأموران ادارهٔ خفیه نویسی به عنوان نوکر، فراش، آشپز و ... در بخشهای مختلف انجام وظیفه می کردند و هویت آنان مخفی بود) عمل کرده و تمامی اعمال و کردارِ ما را به ناظم گزارش می‌‌دادند، وقتی‌ که آخرین ترکه را ناظم به آدم حواله می‌‌کرد با فریادی گوشخراش می‌‌گفت که اَلآن  يک دِماري ازت در بيارم كه خودَت حَظّ كني،... حال بماند که تا به کجاها کار می‌‌کشید و ما تا به کجاها تحّمل کرده و بعداً حسابِ آن جاسوسانِ ناظم را می‌‌رسیدیم.

ولی‌ می‌‌دانید یعنی‌ چه؟ باید این را بگویم که هنگامی که ما شیر پاک خوردگانِ ایرانی مُرادمان تهدید کسی باشد یا هرگاه که بخواهند گزارش سختی کشیدن یا هلاک شدن کسی را بدهند، با بهره گرفتن از اصطلاح دِمار فلاني را درآوردند شدّتِ سختي وارده را به شنونده اِلقا مي‌نمايند.

باید اشاره کنم که  که واژه ی عربی « دَمار» که به معنی « تباهی و هلاکت» است؛ ارتباطی با این اصطلاح نداشته و دمار گفته شده در این عبارت کاملاً چیز دیگری است. دِمار در فرهنگِ دهخدا كلمه‌اي تركي به معني رَگ و ريشه و چوب ميان برگها معني شده است.

در فرهنگ لغت اَنوری  زردپی و رگ­ و ریشه ی گوشت معنی شده است و به آن بافت‌های عصبی پی گفته می شود که مانند پوسته‌ای سفید رنگ روی راستهٔ گاو و گوسفند دیده می‌شوند و یکی از کارهایی که کباب‌پزها از جمله برای آماده کردن گوشت کباب برگ باید انجام دهند آن است که دمار آن را در بیاورند.

 دمار از جان (نهاد، هستی ، دماغ ، مغز) کسی برآوردن يعني او را بسیار عذاب دادن، سخت شکنجه دادن، کنایه است از به هلاکت افکندن و هلاک کردن و کشتن او. آنچنان كه حضرت فردوسي مي‌فرمايد:

گر او درنیاید درین کارزار          برآریم زِ جان دیوان دمار

و اما چگونه دمار در مي‌آوردند؟! دست و پاي محكوم را بسته، در پشت گردنَش سوراخی كرده و چنگك آهنی ( قلابِ آهنی نوک تیز و نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد) را درون این شكاف فرو برده وآنگاه نخاع را به طرف بیرون می‌كشیدند.

در هر حال با این كشش زجر فراوانی بر متهّم وارد شده، از گردن به پايين فلج و بعد از تحمل درد فراوان می‌مُرد.

 حال وقتي كسي بخواهد فردي را تهديد نمايد، چشمي نازك كرده و مي‌گويد: يک دِماري ازت در بيارم كه خودَت حَظّ كني!

می گویند: چوب معلم ار بود زمزمه محبتي؛ جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاي را... راست و دروغش با کسی‌ که این شعر را سروده است. هنوز جای ترکه‌ها سوزشِ خاطر می دهد.

عزّت زیاد.