هومر در لس آنجلس 

مجید نفیسی

در بزرگداشت هومر، شنبه 25 اكتبر 2014 یك "اُدیسه خوانيِ" هقفت ساعته از ده صبح تا پنج عصر در كتابخانه ی عمومی مركزی لس آنجلس برگزار می شود كه در آن ۱۸۵ نفر پشت سر هم "اُدیسه" را برای مردم خواهند خواند. من نفر سيُم هستم و حدود ساعت ۱۱: ۳۰ بخشی از "اُدیسه" را به ترجمه ی خود به زبان فارسی خواهم خواند. پسرعموی پدربزرگ من زنده یاد سعید نفیسی بیش از نیم سده ی پیش "اُدیسه" را از فرانسه به فارسی ترجمه كرده اما چون به آن متن دسترسی نداشتم لاجرم بخش ۵: ۴۲۹-۶۹ آنرا از ترجمه ی انگلیسی استانلی لُمباردو به فارسی برگرداندم:

تنِ اُدیسه پاره شده و استخوانهایش خُرد
اما ایزدبانو آتنای چشم خاكستری به او روحیه داذد.
كوبیده شده به تخته سنگی، با دو دست به آن چنگ زد
و ناله كنان خود را نگاه داشت
تا اینكه موجی كوبان بسوی او غلتید.
تازه سرش را در برابر موج دزدیده بود
كه پساموجی از پشت بر او كوبید
و او را دوباره با خود بدوردست دریا كشانید.
مانند آن بود كه هشت پایی از سوراخ خود بیرون كشیده شده
با ریگها چسبیده به موهایش
دست توانای اُدیسه به تخته سنگی چنگ زد
تا اینكه پوستش از هم دریده شد
موج او را به زیرِ خود گرفت
و او داشت می مرد همانجا و همان وقت.
اما آتنا با او بود
اُدیسه دوباره به سطحِ آب آمد
موج او را به سمت ساحل تُف كرد
و او شناكنان موازی با ساحل
آنرا از گوشه ی چشم زیر نظر گرفت
تا این كه شاید خوری بیابد
و هنگامیكه بسوی دلتای رودی شنا كرد
دانست كه دیگر به نقطه ی امن رسیده
پوشیده از سنگهای نرم
و در پناه از باد.
اُدیسه گذرِ رودخدا را حس كرد
و چنین زبان به نیایش گشود:
"رودخدا! مرا بشنو
هر كه می خواهی باشی
و بهر شكل كه میخواهی آدمیان ترا نیایش كنند
من گریزانم از دستِ دریا
و از تعقیب و آزارِ دریاایزد پوسیدون.
میرایی سرگردانم
و سزاوارِ دلسوزی.
خدا من بسوی تو می آیم
بسوی آبهایت و بسوی زانوانت.
من بسی رنج كشیده ام
پروردگار من، پروردگارا!
نیایش مرا بشنو."
با شنیدن این سخنان
رودخدا جریانِ آب را سُست
و آب رود را آرام كرد
و گذاشت تا مرد، پناه بگیرد
در پایابهای رود.
اُدیسه سینه خیز از آب بیرون آمد
دریا روحیه اش را شكسته
تمام تنش ورم كرده
و آب نمك از بینی و دهانش فرو می چكید
نفس بریده، صدا گسسته
بسختی زنده، نیرو از دست داده
روی زمین دراز كشید
تا انكه توانست دوباره نفس تازه كند
و روحیه اش را بازیابد.
پس پرده ی ایزدبانو را
از گِرد اندامش باز كرد
و آنرا بسوی رودِ آمیخته با دریا فراافكند
در آنجا پرده سوار بر موجی
بدرون جریان آب فرورفت
و بدست پری دریایی اینو بازگشت.
اُدیسه به رود پشت كرد
بدرون جَگنزار آمد
و بر زمین بوسه زد. 

Homer in Los Angeles

To celebrate Homer there will be an Odyssey Marathon reading at Los Angeles Central Public Library on Saturday October, 25 2014 from 10 am to 5 pm. I will read my passage around 11: 30 am in Persian. My grandfather's cousin, the late Said Nafisi, translated “The Odyssey” from French into Persian more than half a century ago. Since I do not have access to it, I translated it myself from Stanley Lombardo’s English version (5: 429-69) into Persian.

Majid Naficy

He would have been cut to ribbons and his bones crushed
But grey-eyed Athena inspired him.
Slammed onto a rock he grabbed it with both hands
And held on groaning until the breaker rolled by.
He had no sooner ducked it when the backwash hit him
And towed him far out into open water again.
It was just like an octopus pulled out of its hole
With pebbles stuck to its tentacles,
Odysseus’ strong hands clinging to the rocks
Until the skin was ripped off. The wave
Pulled him under, and he would have died
Then and there. But Athena was with him.
He surfaced again: the wave spat him up landwards,
And he swam along parallel to the coast, scanning it
For a shelving beach, an inlet from the sea,
And when he swam into the current of a river delta
He knew he had come to the perfect spot,
Lined with smooth rocks and sheltered from the wind.
He felt the flowing of the rivergod, and he prayed:
“Hear me, Riverlord, whoever you are
And however men pray to you:
I am a fugitive from the sea
And Poseidon’s persecution,
A wandering mortal, pitiful
To the gods, I come to you,
To your water and your knees.
I have suffered much, O Lord,
Lord, hear my prayer.”
At these words the god stopped his current,
Made his waters calm and harbored the man
In his river’s shallows. Odysseus crawled out
On hands and knees. The sea had broken his spirit.
His whole body was swollen, and saltwater trickled
From his nose and mouth. Breath gone, voice gone,
He lay scarcely alive, drained and exhausted.
When he could breathe again and his spirit returned
He unbound the goddess’ veil from his body
And threw it into the sea-melding river
Where it rode the crest of a wave down the current
And into Ino’s own hands. He turned away from the river,
Sank into a bed of rushes, and kissed the good earth.