فهرست مطالب:
1- شروع سخن
2- تصویر جهان در نزد ایرانیان باستان
3- جهانبینی ایرانی در فلات ایران
4- نظام آفرینش (جهان کلان و جهان خُرد)
5- ارزشیابی ایده آفرینش
6- بحث جهانشناسی
7- ارزش مثبت جهان مادی
8- ماده و تکامل آن
9- ساحتهای زمان و زروآنیسم:
الف- ساحت «ابدیت»
ب- ساحت «زمانه»
ج- ساحت «تجربه»
منابع و ملاحظات
شروع سخن
در شماره قبل شرح دادیم که فرهنگ و تمدن ایرانی قدمتی زیاد دارد، کهن است، ولی هنوز پرنفس و استوار مانده است، اما در مبارزهای عظیم با هجوم فرهنگ اروپا قرار دارد که دو شعبه اصلی آن از یکسو «مارکسیسم» و از سوی دیگر «پوزیتیویسم» اند که هر دو متکی به «تز مرکزیت معنوی اروپا» میباشند، هرچند که ادعاهای جهانوطنی و آزادیخواهانه هم دارند. در ورای این مبارزه یک حقیقت تلخ هم وجود دارد، جهانبینی ایرانی هنوز نتوانسته با واقعیت دنیای قرن بیستم کنار آید و آشوبی دامنگستر، در اندیشه و عمل، در فرهنگ و تمدن کهنسال ایرانیان پیشآمده که تا نسلها ادامه خواهد داشت که اجباراً دو نتیجه میتواند برسد؛ یا فرهنگ ایرانی با هویت خود بر سر پا میماند و با جهان معاصر و هر چه در او هست، بافرهنگی دیگر، با مناسبات نوین اقتصاد جهانی، با فلسفه زندگی و جهانبینی و ارزشهایی که روزبهروز بینالمللیتر میشوند، به سازش میرسد و یا آنکه جذب مراکز فرهنگی قدرتمند جهانی میگردد. اتفاقاً، مرکز بحران و هسته مبارزه فرهنگی ایران با جهان خارج، در «سیاست» قرارداد و بهعبارتدیگر، عصر «دولت ملی» دو قرن است که فرارسیده و ما را هم از زمان انقلاب مشروطیت رودرروی مسئلهای عظیم قرار داده است. آیا ما میتوانیم نظام «ملت- شهر» را هضم کنیم یا خیر؟ مسئله مزبور، تنها تجلی صورت ظاهر و نقطه تعیّن واقعیاتی است که ریشههایشان بیشتر فرهنگی- ذهنی بوده و به سلسله ارزشها و جهانبینی متکی میباشند؛ بنابراین، لازم است که هر چه بیشتر خود را بشناسیم، به جهان اندیشه و نظام ارزشهای اجتماعی خودمان پی ببریم تا بتوانیم این مبارزه را بهدرستی به انجام برسانیم و از آن سالم بیرون آییم و بدون آنکه هویت ایرانی خود را در جهان ازدستداده باشیم، در خانواده ملل جای خود را بازیابیم. بدین مناسبت لازم است، آنچه به قول هگل روح ملی نامیده میشود، از فرهنگ کشورمان بازشناسی کنیم و کانون آن روح ملی را که «ایدئولوژی ایرانی» است روشنتر سازیم و برای این کار، ابتدا به «تصویر جهان» در نزد ایرانیان میپردازیم و سپس جهانبینی ایرانی را از آن استخراج میکنیم و تطورات این جهانبینی را از اعصار باستانی تا جهان معاصر شرح میدهیم.
2- تصویر جهان نزد ایرانیان باستان
برای اطلاع از «تصویر جهان» یا آنچه واقعیات عینی خارج از ذهن انسان است، باید به فرهنگ آریاها قبل از ورود به فلات ایران و فرهنگ بومیان فلات ایران در همان زمان توجه کرد و درواقع «خاستگاههای ایرانی» را به رشته مطالعه کشید.
قرنها پیش از آنکه فلات مزبور «اران» خوانده شود، مردمانی در آن منطقه زیست میکردند که آثار زندگی آنان کشفشده است. این مردمان کشاورز بوده و سفالهای خوشنقشی از آنها بهجامانده که حس زیبا شناسانهشان را نشان میدهد. آنها به زیبایی در کاردستی، بیشتر از نشان دادن درست یک نقش توجه داشتند. همین امر الگویی برای کاردستی و هنر در تاریخ آتی فلات ایران شد. جهان در چشم این مردمان عبارت بود از سرزمین دلپذیری که در آن، مرد خانواده دارای گله دام، اسبهای راهوار، آتش، زن و فرزندان و درختان پربار میباشد درعینحال، تخم افشاندن و ساختن قنات و غیره کاری سخت بود و به «مرد کهن و گاو نر» نیاز داشت. این مردمان به تمدن باستانی عیلام وابسته بودند و در خوزستان، لرستان، پشتکوه، بختیاری، فارس، همدان، خلیجفارس تا رود دجله سکنا داشتند. شهرهای عمده آنان شامل شوش، ماداکتو، خایدالو (خرمآباد کنونی) و اهواز بوده و به کشور خود «انزان سوسونکا» میگفتند. آنان به زبان سومری و انزانی تکلم کرده و به خط میخی مینوشتند. عالم ازنظر آنان پر از ارواح بود و به خدایان هفتگانه (خدای بزرگ شوشیناک) و سلسله ارواح اعتقاد داشتند. جامعه آنان ملوکالطوایفی بود و بدین منوال چند هزار سال تمدن را پشت سر نهادند تا بالاخره در سال 645 قبل از میلاد به دست دولت آسور مضمحل گشته و در مناطق شمالیتر، تحتفشار اقوام آریایی که گروهگروه به فلات ایران مهاجرت مینمودند، از موطن خود راندهشده و یا با تازه واردین پیوند یافتند. مجموعه تصورات این مردمان در مورد جهان، در اذهان آنان بهتدریج جهانبینی خاصی را تشکیل داده بود که بالاخره به «آیین مجوسی» ختم میشد. مغها تفسیرکننده، انجام دهنده و تبلیغکننده آیینی بودند که کار آن، حفظ حراست انسان در برابر «دیوها» بود. این آیین سراسر زندگی را در برمیگرفت و حتی به نعش انسان هم کار داشت.
فیالمثل مرده را طبق دستور مجوسانِ بومی در بیابان میگذاشتند و اگر کرکس آن را میخورده مرده را خوشبخت میدانستند، اما اگر سگ میخورده مرده را بیچاره مینامیدند و اگر حیوانی آن را نمیخورد، مرده را ناپاک میخواندند. کهنترین آیین مجوسی، قبل از ورود آریاها به فلات ایران اشعار میداشت که خدایان حقیقی وجود ندارند، بلکه دیوان بدکار جهان را آکنده کردهاند و کارشان آزار روستاییان است. آیین مجوسی با افسون و ادیه و اوراد و بوی خوش داروهای گیاهی (اسپند و عود و کندر) به اذهان مردمان ساده روستایی القاء میگردید. به همین لحاظ است که از همان زمانها، لغت «ماگوس» در زبان یونانی و دیگر زبانهای اروپایی مفهوم «جادوگری» یافته است. تعجب در آنجاست که بالاخره سلسله مجوسها یا همان «فقها» به زبان امروزی، در ادیان آریایی هم رسوخ یافته، ریشهای مستحکم در بنیانهای اجتماعی- سیاسی به دست آوردند، کارشان بالا گرفت و به طبقه اصلی جامعه یا «موبدان» تبدیل گردیدند و نیروی سیاسی قدرتمندی را در دستگاه حکومت تشکیل دادند که دامنه ادعاهای سیاسیشان وسیع بود. با آمدن آریاها به فلات ایران، برخی از عناصر جهانبینی بومیان وارد دین و اندیشهها و ارزشهای تازهواردان شد. مثلاً خدای (بغ) رعد و تندر آریایی یعنی ایندرا رفتهرفته تبدیل به دیو گردید. در رأس همه دیوان، اهریمن یا «انگره مینیو» قرار داشت که آفریننده همهچیزهای بد و شیطانی بود و مجوسان موظف میشدند که نمایندگان زمینی آنها را از قبیل مار و یا پرندگان و یا مورچه، نابود سازند (زیرا این حیوانات به انسان و به کشت و زرع او آسیب میرسانند). آیین مجوسی تحولیافته که دیگر توسط اقوام آریایی هم جذبشده بود، آداب نوی را عرضه میداشت، ازجمله آنکه مرده را در نقطه بلندی قرار میدادند تا توسط حیوانات خورده شود، دیگر کرکس و یا گرگ و سگ اهمیت نداشت و سپس استخوانهای او را در کوزهای سوراخدار جمع کرده و دفن مینمودند. این مراسم و آداب را صرفاً مجوسان به انجام میرساندند، نه مردم عادی؛ بنابراین، مجوسان تیرهای غیر ایرانی بودند که حاصل اندیشههای جهان بومی را در فلات ایران وارد نظام ارزشی جامعه نوین آریایی ساختند آنان نمایندگان واقعی اندیشه مردمان بومی فلات به شمار میآمدند. ازاینرو، ذهن آزاده و نوآور ایرانی همیشه در برابر آنان ایستاده و باوجود ورودشان به جامعه اقوام ایرانی با سلطه سیاسی- اجتماعی آنان مخالفت ورزیده است.
مجوسان که هم هویتی خود را با جامعه آریایی به دست آورده بودند بهخصوص در منطقه ماد، بر فرهنگ، تصویر جهان و تا ملات مذهبی مردم تأثیر میگذاردند، اما تفسیر آنان از دین و تصویر جان برداشتی نوین از اندیشههای آریایی داشت که همراه تازهواردان به فلات آمده بود که آن را به نام «مزدائیسم» میشناسیم. توسط همین مجوسان بود که بعدها «زروان» یا خدای زمان به مذهب زردشتی وارد شد که توسط عنصر «زمان» بر سرنوشت بشر تأثیر میگذاشت و سیستم نوین زروانی یک خصوصیت تازه «قدر گرا- بدبین منشی» را در اندیشههای ایرانیان رواج داد. پس میتوان تصویر جهان در نزد بومیان فلات ایران را به شرح زیر، به شکل یک سیستم درآورد:
الف- ساخت جهان: انسان- طبیعت- دیوان و خدایان
ب- غایت جهان: انسان- طبیعت (انسان اسیر دست دیوان بدکار است)
ج- زندگی: مبارزه انسان برای بقاء
د- دین و مذهب: تنها سلاح انسان برای مبارزه با دیوان (آنهم از طریق مجوسان)
جهانبینی این مردمان مجموعاً در یک سیستم دینی خلاصه میشد که در آن، روح آدمی تابع قدرت طبیعت بود و یا چنانچه که هگل ابراز داشته «دین جادوگری» بشمار میآمد که در آن، ذهن انسان هنوز قادر به درک جدایی انسان از خدا و باز پیوستن او به خالق نبوده و فقط به شکل خام جادوگری تجلی میکند. چنانچه بعداً ملاحظه خواهیم کرد، سیستم مزبور در جهانبینی ایرانی وارد شد. پارهای از عناصر خام و غیر سیستماتیک مانند: اجرای مراسم مذهبی به دست مجوسان و یا اصل مبارزه انسان با دیوان که به جهانبینی ایرانی رسوخ یافتند، کم ولی پراهمیت و مؤثر بودند. ما بهتدریج یکیک این عناصر و حدود تأثیرات آنها را در «تصویر جهان» نزد ایرانیان باستان بررسی میکنیم. تصویر جهان در نزد ایرانیان با بومیان فلات ایران بهطورکلی متفاوت بود، زیرا آریاییها از منطقه دیگری مهاجرت کرده و حامل عناصر فرهنگی- ارزشی منطقه زیست دیگری بودند که با فلات ایران و وضعیت اقلیمی این سرزمین اختلاف اساسی داشت. آنان از مناطق سردسیر شمالی آمده بودند، بنابراین به «آتش» بهعنوان عنصری ارزشمند شدید احترام میگذاشتند. به همین دلیل، خدایی به نام «میترا» یا مهر را پرستش میکردند که نماد گرمی و نور و دوستی بود. واقعه گشودن ایران، همانطور که در «یشت ها» و نیز «وندیداد» ذکرشده است، افسانهها و میتولوژی آریایی را هم به همراه آورد. جهان در نظر آریاییها عبارت بود از دستگاه شگرفی که اهورامزدا آفریده و در جانوران و جانداران گمارده است، جهانی که میتوان در آن زیست کرد، زمینی که میتوان در آن به زراعت پرداخت، جهانی که «انسان» موظف است آن را با کار خود آباد گرداند. این عوالم با تصویر جهان نزد بومیان فلات ایران فرقهای اساسی دارد. جهان آریایی، زیبایی و شادابی در یکسو و «کار» بهمنظور شناخت و تغییر طبیعت را در سوی دیگر، در خود دارد که در آن دیوهای پلید مسکن ندارند و انسان موجودی ارزشمند بشمار میآید. جهان آریایی که در هزاره پنجم قبل از میلاد از یخ و سرما پوشیده شده بود (در مناطق اروپای شمالی)، جای خود را به طبیعت سرسبز و حاصلخیز فلات ایران داد که در آن گیاهان مختلف میروییدند. ازجمله «یونجه» که یونانیان آن را «علف مادی» نامیدند زیرا در لشکرکشی داریوش به اروپا تخم آن به یونان برده شد و نیز درخت مو که در ابتدا در مازندران میرویید و نیز هلو، زردآلو، مورت، ازگیل، گل سرخ، یاس، یاسمن که همگی در فلات ایران میروییدند و بهتدریج نهالهای آنها به اروپا هم برده شد. فلات ایران در زمانها مختلف و در طول قرنها، مقصد مهاجرت آریاها قرار گرفت و از آن به بعد «ایران وج» نامیده شد. این مهاجرت با جنگ علیه بومیهای ساکن فلات ایران همراه بود و آنان به هرکجا که وارد میشدند، قلعهای ساخته و آتشی در آن روشن میداشتند تا همخانوادهها از آن برای استفاده شخصی بهره برند و هم محیط اطراف را روشن سازد. این قلعهها متدرجاً به دهات و شهرها تبدیل شد. در آن زمان، ایرانیان به موجودات خیر و شر اعتقاد داشتند مانند «ورترغنه» یا خدای رعد و این عنصر پرستی بهتدریج به پرستش خدای یگانه تبدیل شد. اخلاقیات آنان از سایر اقوام و آسیایی بومی پسندیدهتر بود، فیالمثل کار و کوشش و درستی و راستگویی را ارج مینهادند و دروغ را بدترین اعمال میدانستند. بر اساس همین تصویر کلی و عمومی از جهان بود که نظام اعتقادی و نیز افسانههای آریایی پرداخته شد. بهعبارتدیگر، آنچه ما میتوانیم امروزه «جهانبینی» ایرانیان باستان بنامیم، از آمیختن اندیشههای مجرد آریایی با خرافات و طبیعتگرایی بومیان اصلی فلات ایران برآمد، هرچند که عناصر اصلی و اساسی آن جهانبینی، بیشتر متکی بر اندیشههای آریایی یا دقیقتر بگوییم، «هندواروپایی» بود.
ادامه دارد
مشروطه نوین
نظرات