چند سالی است که - علاو بر حکومت اسلامی و وابستگان آن که مستقیم وغیر مستقیم، رسمی و غیر رسمی از استقبال مردمان و حضورشان در پاسارگاد در روز کورش بزرگ و لحظه سال تحویل جلوگیری می کنند - دیگرانی نیز هستند که، درست در آستانه ی روز کوروش بزرگ، مطالبی را علیه کوروش و یا علیه کسانی که در بزرگداشت این روز می کوشند منتشر می کنند، و بی آنکه اشاره ای به وضعيت اسفناک کشور و تلاش مردم گريزان از حکومت اسلامی در راستای بزرگداشت نقاط روشن تاريخ شان اشاره ای داشته باشند می کوشند تا آنان را با برچسب زدن های بی پایه از اين کار باز دارند.

در اينگونه نوشته ها کوشش می شود تا با شعبده بازی های زبانی و در هم کردن دوغ و دوشاب اين پيام به مردم داده شود که شما اگر يک روز، آری فقط يک روز، از تقويم تان به گراميداشت مردی اختصاص دهيد که جهانيان در برابر بزرگ منشی و دهش مهم اش به تاريخ بشريت لب به تحسين می گشايند، آن هم در زمانه ای که ايران همچون  خانه ی تعصب و فرهنگ ستیزی و زندان و شکنجه و اعدام  شناخته می شود، نژاد پرست یا فاشیست هستید.

و امسال نيز، علاوه بر اعلامیه ی علنی حکومت اسلامی خطاب به گردانندگان تورهای مسافرتی مبنی بر اينکه از اول تا دهم آبان ماه نمی توانند مردمان را به پاسارگاد ببرند، چند مطلب هم از سوی مخالفین کوروش بزرگ و روز او در سایت های مختلف منتشر شده که یکی از آن ها به راستی تکان دهنده است؛ و از آنجا که این مطلب در سایت معتبری چون سايت «رادیو زمانه» منتشر شده، لازم می دانم، با ذکر مقدماتی، بصورتی مختصر به آن بپردازم.

مخالفین و موافقین کوروش بزرگ به طور کلی

موافقین

الف : کسانی که از کوروش بزرگ به عنوان پیامبر و قدیس و نجات دهنده نام می برند و آرزوهای خود را برای بازگشت به دوران او در قالب مطالبی بیان می کنند.

ب: کسانی که از کوروش به عنوان حربه ای سیاسی استفاده می کنند و سعی می کنند که به نام او علیه جمهوری اسلامی مبارزه کنند.

پ: کسانی که به کوروش بزرگ علاقه و احترام نشان می دهند، اما نه در راستای بازگشت به دوران باستان، بلکه به خاطر صدور فرمان او در ارتباط با آزادی مذاهب، حق انتخاب مسکن، حدف بیگاری و دیگر نکاتی که در منشور او وجود دارد و اکنون مردمان ایران فاقد همان ها هستند. اين افراد مایلند که در بزرگداشت روز او شرکت کرده (حضوری یا در دنیای مجازی) و او را به عنوان یک نماد ملی و تاریخی گرامی بدارند.

مخالفین

الف: کسانی که کوروش را «مظهر قوم فارس» می دانند و با رکیک ترین و زشت ترین کلمات به کوروش و علاقمندان او ناسزا می گویند.

ب: کسانی که او را به خاطر «امپراتور بودن»، «طاغوتی بودن» و یا به خاطر جنگ هایی که کرده قابل تایید و احترام نمی دانند.

پ: کسانی که در دو سه ساله اخیر پیدایشان شده و با زبانی ظاهراً منطقی می خواهند علاقه و احترام به کوروش را همچون امری نژاد پرستانه مطرح کرده و هزاران هزار ایرانی را که در روزهای کوروش بزرگ و نوروز برای ادای احترام به آرامگاه او می روند «نژادپرست» بخوانند.

گزارش سايت راديو زمانه

گزارشی را که می خواهم در اين مطلب به آن بپردازم با عنوان «ایرانی آریایی و «حزب نازی ایران»، چالش نژادپرستی و تبعیض» از جنس مخالفین نوع آخر است که به شکلی غیر مسئولانه و بمدد بکار گرفتن ژورنالیسمی هوچی گرانه، که هیچ تناسبی با نشریه ی زمانه ندارد، با عنوان کردن مطالبی با برچسب های «ایران آریایی»،«حزب نازی ایران»، و «نژاد پرستی»، اولا سعی دارد نشان دهد که مساله نژاد پرستی به سبک فاشیسم هیتلری در ایران به سرعت در حال رشد است و ثانياً به شکلی کاملاً غیر منطقی می خواهد که این نژاد پرستی و فاشیسم را به گردن فرهنگ ایرانی و به ويژه طرفداران کوروش بیاندازد.

مطلب این گونه شروع می شود: «سایتی دارند با رنگ غالب سرخ و سیاه، یادآور شکل و شمایل هواداران آلمان نازی در جنگ جهانی دوم و شبیه آن‌چه که در مستندهای تاریخی و فیلم‌های سینمایی دیده‌ می‌شود. کانال تلگرامی‌شان هم بالای 26‌ هزار عضو دارد. آنجا مطالبی منتشر می‌کنند حاوی ستایش از دستاوردهای آدولف هیتلر برای بشریت، عظمت نژاد آریایی و شکوه ایران باستان. همچنین انتقاد می‌کنند از "قدرت‌های جهانی"، "لیبرال دموکراسی" و "رسانه‌های غربی". با این‌حال می‌گویند موضوعیت و تخصص سیاسی ندارند و هدف‌شان تحقیق در تاریخ و ارائه ی روایت‌های دست اول از حقیقت جنگ جهانی دوم است. هرچند علایق، نظرها و نگرانی ‌های ‌شان چیز دیگری می‌گوید و می‌توان آن‌ها را هواداران ایرانی حزب نازی نامید.»

اگر که نشانی هایی که از چنین سایتی داده شده در اين گزارش درست باشد یعنی در آن همزمان با «ستایش دستاورهای آدولف هیتلر برای بشریت» به «ستایش عظمت نژاد آریایی و شکوه ایران باستان» هم پرداخته باشند، می شود گفت که، از دید گزارشگر این مطلب، مسایلی چون فیلم های سینمایی و مستندهای تاریخی و همه بهانه است و اعضای 26 هزار نفری این سایت همه شان معتقدند که دوران آدولف هیتلر و دوران ایران باستان یکی هستند و هر آن کسی که طرفدار ایران باستان است طرفدار هیتلر هم هست. پس همه شان فاشیست، نژاد پرست اند و «می‌توان آن‌ها را هواداران ایرانی حزب نازی نامید!»

گزارشگر سپس عکس هایی از آدلف هیتلر و علایم مختلف حزب نازی را ارائه داده و می نویسد: «سابقه ی گرایش ‌های تند ناسیونالیستی و فعالیت احزاب نژاد پرست ایرانی، به زمانی باز می‌گردد که حکومت پهلوی اول گفتمان نژاد آریایی و ملیت ایرانی را برجسته کرد تا پروژه ی دولت ـ ملت ‌سازی مدرن را پیش ببرد. اما پس از آن، به ‌ویژه بعد از انقلاب اسلامی تا امروز، این مفاهیم از کار افتادند و جای خود را به ایده‌ها و ارزش‌های دیگری سپردند.»

بدين سان، گزارشگر، با زیرکی تمام، در دو خط آخر اين پاراگراف انقلاب اسلامی را از انگ «نژاد پرستی» نجات داده و حتی معتقد است که «مفاهیم نژادپرستی و گرایش های تند ناسیونالیستی هم با حضور این حکومت از کار افتاده اند»! و فراموش می کندکه چگونه از آغاز انقلاب اسلامی، مفاهیمی چون «امت» یا «ملت اسلامی» جای ملت ایران گذاشته شد، و فراموش می کند که چگونه از آغاز دوره ی احمدی نژاد علاقه به هیتلر و تحسین عملیات آن دوره در میان برخی از اصول گرایان مطرح شد و تا همین اکنون هم در برخی از سایت ها و روزنامه های مجاز در ایران، در مسير برائت هيتلر، مساله ی «هولاکاست» را به عنوان یک دروغ از سوی «غربی» ها و «اسراییلی ها» عنوان می کنند.

بی اعتنایی به مصاحبه شوندگان

گزارشگر که معلوم نیست بر اساس چه آمار و خبری در کوچه و خیابان و تاکسی های ایران نشانه هایی از نژاد پرستی پیدا می کند، اين موضوع را تحت پرسشی اينگونه که «نژاد پرستی در جامعه ی ایران تا چه حد جدی ‌ست و باور به برتری انسان آریایی ـ ایرانی از چه جایگاه اجتماعی ‌ای برخوردار است؟» با یک وبلاگ نویس به نام آقای بابایی، و دو تن از افراد دانشگاهی، آقای نیما قاسمی، دانش آموخته ی فلسفه ی غرب و مدرس فلسفه در تهران، و خانم فریبا ناطق، مشاور بالینی و روان‌شناس در لندن.  مطرح می کند.

در اين مطلب اگرچه خانم ناطق و آقای قاسمی با زبانی علمی و آلوده نشده با پیش داوری، پاسخ ایشان را می دهند گزارشگر توجهی به گفته های آن ها ندارد. مثلاً، آقای نیما قاسمی می گوید:

«در فقدان امکان حضور واقعی سلایق سیاسی در متن جامعه، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم فعالیت اینترنتی گروه‌های مورد بحث در ابعاد یک مساله یا پدیده‌ اجتماعی ا‌ست... شرایط ژئوپلیتیکی در ایران و کل منطقه اساساً اجازه ی‌ طرح اندیشه‌ های نژادپرستانه را نمی‌دهد. از بین این شرایط باید به آمیختگی ‌های قومیتی و نژادی اشاره کرد. از طرفی، سوء‌ استفاده ی‌ بخش‌ هایی از حاکمیت در مصادره ی‌ گفتمان ‌هایی که امروز در حیات سیاسی ما دیگر متولی ندارند ما را دچار آشفتگی ذهنی کرده است. یکی از این گفتمان‌ها٬ گفتمان‌های ملی‌گرایانه است، تا آنجا که اغلب ملی‌گرایی و وطن‌دوستی را از هم تفکیک نمی‌کنیم.»

ولی گزارشگر که از ابتدا قصدش آن است که ثابت کند در ایران حرکت های فاشیستی و نژاد پرستانه اوج گرفته و ریشه و دلیل اش هم وجود علاقمندان «دوران باستان» و «فرهنگ ایرانی» است، بدون توجه به گفته ی آقای قاسمی، بلافاصله توضيح می دهد که: «میل بازگشت به ایران قدیم، یقین به برتری ایرانی آریایی بر دیگران و مقصر دانستن "مسلمان و ترک و تازی" در "عقب‌ماندگی ایران" از مهم‌ترین ایده‌ هایی هستند که ناسیونالیست‌های افراطی آن‌ها را دنبال می‌کنند.»

يا خانم فریبا ناطق نیز، بدون آن که تاییدی بر گفته ها و نظریات گزارشگر داشته باشد، توضیح می دهد که: «نژاد ‌پرستی و ترجیح نژاد، فرهنگ، ملیت یا قوم خود نسبت به دیگران، در ترس از بیگانه و وحشت از کسانی ریشه دارد که ممکن است از جهاتی با "ما" متفاوت باشند؛ ترسی که از عمده دلایل آن سیستم آموزشی ناکارآمد و بی‌ توجهی به حقوق برابر انسان هاست... نژاد پرستی و تبعیض تنها شامل ارجحیت داشتن ایرانی بودن، زبان فارسی یا مذهب شیعه نمی‌شود و مسائلی چون حقوق زنان و پیروان مذاهب مختلف را نیز در بر می‌گیرد. فشاری که بر این گروه‌ها وارد می‌شود ناشی از ترسی‌ست که از تفاوت‌ها وجود دارد و در خصوص محدودیت‌های مذهبی و تعصب جنسی نسبت به زنان در ایران، در چند دهه ی گذشته شاهد میزان بالایی از نارواداری بوده‌ایم.»

اما آقای گزارشگر، در پی چند جمله در مورد زنان دوچرخه سوار و حجاب اجباری و تأکید بر اين که «فعالان مدنی آن ها را نشانه های آشکار تبعیض و نابرابری در جامعه می دانند»، باز عمده ی حرف های خانم ناطق را نادیده می گیرد و، زیر عنوان «بقایای یک مدرنیسم شکست خورده»، به تاریخ و فرهنگ ایران می تازد: «تاریخ و فرهنگ ایران، از جمله عواملی ‌ست که تعصبات ملی و نژاد پرستی را قوت می‌بخشد. ...این در حالی‌ست که تاریخ ‌نگاران اجتماعی، باستان ‌گرایی حکومت ‌های پیشین و آشفتگی گفتمان‌ سیاسی حاکمیت فعلی را دلیل اصلی چنین گرایش‌هایی معرفی می‌کنند.»

و با این که آقای نیما قاسمی ديگر باره توضیح می دهد که: «نژادپرستی و ملی‌گرایی‌ افراطی در مناسبات عینی جامعه‌ ایران نقشی ندارند و به غیر از اسلام سیاسی که با فاصله ی بسیار از رقبای خود جلوتر است، دیگر احزاب و ایده ‌های نژاد پرست یا ملی‌گرای افراطی در میان مردم فاقد پایگاه اجتماعی قابل ملاحظه‌اند»، گزارشگر همچنان به تاخت و تاز خود ادامه می دهد و در زیر عکسی از پاسارگاد و شخصی که در مقابل آن زانو زده، مطالبی بی ارتباط با هم را که روشن نیست گفته های گزارشگر است یا دیگران مطرح می کند.

مطالب بعدی خانم ناطق و آقای قاسمی به طور روشنی بر ضد این تفکر است که «خطر  نژاد پرستی در ایران جدی است». مثلاً، آقای قاسمی می‌گوید که «زمانی می‌توان از وجود نژاد پرستی، آن هم به‌ شکل گسترده حرف زد که ایده ی‌ نژاد واقعا مطرح باشد». از نظر او «بسیاری از احساسات یا رفتارهای منفی علیه افغانستانی‌ها، عرب‌ها یا ترک‌ها در واقع محصول تفاوت "مرکز- حاشیه" است، چون «معمولا مردم مرکزنشین٬ سبک زندگی، اطوار، زبان یا لهجه ی مردم حاشیه را کوچک می‌انگارند و تحقیر می‌کنند.... باید احساسات منفی طبقات اقتصادی علیه هم و دوگانه ی "مرکز- حاشیه" را به حساب آوریم و اگر توانستیم موقعیت‌هایی را ببینیم که ایده‌ ی نژاد محوریت داشته باشد. آنگاه می‌توانیم از نژاد پرستی حرف بزنیم. اگر مساله نژاد پرستی در ایران جدی می‌بود، باید طی این سال‌ها گسترش قابل توجه پیدا می‌کرد، هواداران پرشمار می‌یافت و آثاری در سپهر فرهنگ به جا می‌گذاشت. اما هیچ‌کدام از این‌ها در مورد نژادپرستی در ایران صادق نیست.»

و خانم ناطق هم معتقد است که البته: «شکل‌های گوناگونی از نژاد پرستی یا انواع پیش ‌داوری ‌هایی که بر اساس ظاهر و فرهنگ افراد انجام می‌شود در جامعه ی ایران مرسوم است» اما تاکید می‌کند که «هنوز، در هیچ جامعه‌ای، مردم به طور کامل و کافی از قید و بند نژاد پرستی و تبعیض رها نشده‌اند. {مثلاً} در کشوری با موقعیت آمریکا، دونالد ترامپ را می‌بینیم که به مهاجران و مسلمانان حمله می‌کند یا ماجرای حرف‌هایش درباره ی زنان پیش می‌آید، اما همچنان خیلی‌ها از او دفاع می‌کنند».

ولی در اين مورد هم گزارشگر، بدون توجه به حرف های متخصصینی که آن ها را به گفتگو فراخوانده، مطالبی درهم و برهم می آورد که روشن نیست گفته ی خود گزارشگر است یا دیگران، و سپس آقای بابایی، که از نوشته هایش می توان استباط کرد که از جهاتی هم فکر گزارشگر است و، به وجود خطر نژاد پرستی در ایران باور دارد، مساله ی عرب ستیزی و ترک ستیزی را هم به عنوان «امری بسیار فراگیر و متداول» بر مسایل دیگر می افزايد و به نوعی آن را به گردن ایرانیانی می اندازد که کوروش را مهم ترین شخصیت ایران زمین می دانند. ایشان می گوید:

«100 سال پیش عده ی کثیری از ایرانیان حتی نام کوروش هخامنشی را هم نشنیده بودند اما اکنون خیلی‌ها کوروش را مهم‌ترین شخصیت “ایران زمین” می‌دانند. این موضوعات بیشتر به جوک شباهت دارند. وقتی گفته می‌شود حق طبیعی میلیون‌ها ترک و کرد در ایران آموزش به زبان مادری‌ست و کسانی جواب می‌دهند که آموزش این زبان‌ها مقدمه ی تضعیف زبان فارسی و به تبع آن تجزیه ی کشور است، چاره‌ای جز این نداریم که چنین جوا‌ب‌هایی را نوعی دیگر ستیزی فراگیر بدانیم که نژاد پرستی را تغذیه می‌کند!»

و البته اين نظر بدون اثبات این نکته ارائه می شود که افرادی که کوروش را مهمترین شخصیت {تاریخی} ایران می دانند همان کسانی هستند که با آموزش زبان مادری مخالفند! آنگونه که گويا خود کورش آموزش زبان مادری را برای غير فارس زبان ها ممنوع کرده باشد!

و بالاخره گزارشگر با این کلمات گزارشش را به پایان می برد: «اگر به این نتیجه برسیم که فاجعه‌ای چون نازیسم در جامعه ایران هوادار ندارد و به جز گروهی اندک چنگی به دل کسی نمی‌زند، جای خوشحالی بسیار است، اما بی‌توجهی دولت و نبود بحث ‌های عمومی هدفمند، وضعیت نامشخص سطح و میزان نژاد پرستی در ایران را عیان می‌کند. این ایده که همه چیز مرتب است چون نژاد پرستی در قالب گروه‌های افراطی یا جنبش‌هایی پر هوادار دیده نمی‌شود، می‌تواند به عادی شدن و ترویج تبعیض‌ های اجتماعی و تعصبات جمعی میدان بیشتری بدهد!»

و به این ترتیب، مطلبی تحت عنوان «ایرانی آریایی و "حزب نازی ایران"، چالش نژاد پرستی و تبعیض»، همراه با عکس هایی از هیتلر و فاشیست های دوران او، و در ميان شان عکسی از پاسارگاد و جوانی که زمین را می بوسد، با شعارهایی در مورد خطر گسترش نازیسم و فاشیسم در ایران بخصوص به وسیله طرفداران فرهنگ ایرانی، مجموعاً «نتیجه ی اخلاقی» مطلبی می شود که در یک سایت معتبر منتشر  شده است.

این که در ایران هفتاد و پنج میلیونی هم ممکن است افرادی تبعیض گرا و حتی «نژاد پرست» وجود داشته باشند همانقدر واقعی است که در آمریکا و اروپا و دیگر کشورهای باورمند به حقوق بشر.  اما خطر حضور نژاد پرستی و «بوجود آمدن حزب ایرانی نازی» را این گونه تبلیغ کردن امری بسیار خطرناک تر از حضور تعدادی تبعیض گرا و نژاد پرست است. بعد هم این خود بدترین نوع تبعیض است که به فرهنگ یک سرزمین انگ «فاشیسم» بزنیم. در این گزارش گفته شده که تاریخ و فرهنگ ایران، از جمله عواملی ‌ست که تعصبات ملی و نژاد پرستی را قوت می‌بخشد، حال آن که حتی نمی توان گفت که به دلیل حضور هیتلر و حزب او و عملیات هراس انگیز او، از آدم سوزی گرفته تا جنگ های گسترده، تاریخ و فرهنگ آلمان از عواملی بوده که نژاد پرستی را قوت بخشیده است. این اهانت بزرگی به مردمان یک سرزمین است. و اگر ایشان کورش را نماد تاریخ و فرهنگ ایرانی می داند باید گفت که اتفاقا براساس نوشته ی تاریخ نویسان (که بیشترشان هم غیر ایرانی بوده اند)  او در زمانه ی خود تنها فرمانروایی بوده که به مذهب و فرهنگ مردمان احترام می گذاشته و دلیل اصلی احترام به او این واقعیت است.

و بالاخره تاسف در این است که در سراسر این گزارش غیرمسئولانه  ما از سی و هشت سال شعار «امت اسلامی» و اخیراً «امت شیعه» سخنی از گزارشگر نمی شنویم.

و سخن از حکومتی نمی رود که سی و هشت سال است از برتری شیعیان، و از برتری مذهب اسلام بر مذاهب دیگر، سخن می گوید.

در این گزارش ما خبر نمی شويم که بالاترین بودجه های مربوط به سازمان میراث فرهنگی، سازمان اوقاف، و ديگر سازمان هایی که زیر نام «فرهنگ» کار می کنند صرف ساختن مساجد شیعی و ترمیم مساجد و امامزاده های شیعی و فرهنگ شیعی یا اسلامی می شود و به جایش هر ساله تعداد زیادی از اماکن غیر مذهبی یا اماکنی که در گذشته ای دور یا اکنون متعلق به مذهبی دیگر، حتی مذاهب اسلامی غیر شیعی هستند، نابود می شوند.

در این مطلب نمی بینیم که در سی و هشت سال گذشته هزاران هزار بهایی، همچون یهودیان دوره ی هیتلر، در سرزمین مان به جرم داشتن مذهبی دیگر، به زندان افتاده اند، خانه هایشان در آتش سوخته، و بسیاری شان کشته شده، و بچه هایشان هنوز که هنوز است اجازه ی رفتن به دانشگاه ها را ندارند.

در این مطلب خبری از ممنوعیت های آموزش علوم انسانی، و گسترش آموزش های مطالب ضد علمی نمی خوانیم، و طبعا خبر نداریم که این ممنوعیت ها تا چه اندازه می تواند به گسترش تفکر نژادپرستانه و غیردموکراتیک در یک جامعه کمک کند.

در این مطلب ما از گزارشگر نمی شنویم که اگر اکنون عده ای ایرانی به شخصیت های تاریخی خودشان و یا به فرهنگ ایرانی خودشان (بگیریم حتی به شکلی غلوآمیز) گرایش دارند، ربطی به نژاد پرستی عده ای (بگیریم چند هزار نفره) ندارد بلکه به دلیل این است که سی و هشت سال تمام گفتن از این شخصیت ها و از این فرهنگ یا ممنوع بوده و یا به شکل های مختلف مورد حمله قرار گرفته است و، طبعاً، این نوع گرایش ها می تواند واکنشی طبیعی در مقابل آن ممنوعیت ها باشد.

براستی چگونه است که بوسه ی چند جوان احساساتی بر آرامگاه یک شخصیت تاریخی یا یک شخصیت سیاسی، با نژاد پرستی و فاشیسم مساوی می شود اما از بوسه های هزارها تن بر در و دیوار امامزاده ها سخن گفته نمی شود؟

شاید، بر اساس «نسبيت فرهنگی» نباید به مقدسات مذهبی مردم توهین کرد، ولی بوسه بر فرضا آرامگاه کوروش یا هر شخصیت ملی یا فرهنگی دیگری آنقدر زشت است که باید بر آن برچسب فاشیستی زد؟

آیا عشق کورکورانه و تعصب آلود به نژاد و ملت و فرهنگ یک ملت همان اندازه به فاشیسم نزدیک نیست که شور و عشق کورکورانه و تعصب آلود به مذهب و سنت و فرهنگ یک امت؟

آقای گزارشگر به اين موارد، و حتی به سخنان معقول و منطقی مصاحبه شوندگان اش، توجهی ندارد و فقط قصد آن کرده است که در آستانه ی روز کورش بزرگ مردم را نسبت به خطر جدی فاشيست شدن و همراهی با هيتلر هشدار دهد.

شکوه میرزادگی
۲۶ اکتبر ۲۰۱۶