نه حلقه گوش عبیدم، نه از سلاله ی زشت

چو روحِ سرکش و مستم، نمی روم به بهشت

هر آنچه می شود از آزموده ها و خطاست

دلیلِ حادثه ها، ذهنِ من و ذاتِ شماست

نبسته بالِ مرا هیچ کس به غیرِ خودم...

اگر چه پیرِ خموشم، نه فكر کهنه شدم

چرای هر چه که چون می شود، زمان و شعور ...

جواب می دهد اما نه با خرافه و زور.

جواب میدهد اما چگونه بنگری اش...

نگو که آمده از غیب، شرحِ دیگری اش

نکاشت دانه ی کافی... نبرد بهره ی کِشت

جهنم است همینجا، و هم دیارِ بهشت.

شراره رضوی