تصویری که (برای اولین بار به اشتراک گذاشته میشود) مشاهده میفرمائید؛ تصویری از کلاهِ درویشی حضرت ظهیرالدوله است که در کاخ موزهٔ صاحبقرانیه نگهداری می شود.
از ایشان خیلی مطالب هست که میتوانم بگویم، چه از لحاظِ دوستی (با پدر بزرگم) و چه از لحاظِ خانوادگی (هم خویشِ خاندانِ با مادرم) اما بماند برای بارِ دیگر... یکی از تسبیحهای ایشان که به پدر بزرگم خودشان هدیه داده بودند را با خود دارم،... این روزها نمیتوانستم به یادِ ایشان نباشم.
چندی پیش نودّمین سالگردِ پروازِ اَبدی ایشان بود.
مختصری از زندگی ایشان...
عَلیخان قاجار دوّلو ملقب به حضرت ظهیرالدوله از رجال روشنفکر و خوشنام بود، شیوهٔ او در حکومت برخلاف اکثر رجال آنروزگار همواره با عطوفت و مهربانی ذکر شده و ازاینرو درمیان مردم آنروز جایگاهِ والائی داشته است.
حضرت ظهیرالدوله در انقلابِ مشروطه از طرفداران اِصلاحات و تأسیس مجلس بوده و اولین مجلس شورای مردمی را در همدان قبل از مجلس شورای ملی تأسیس کرد و از نمایندگان اصناف و پیشه وران برای ادارهٔ شهر دعوت کرد.
ایشان مردی خوش طبع، شاعر و هنرمند نیز بوده است و اشعاری زیبا و آثاری اَدیبانه از او یادگار مانده است. وي از مشوقانِ هنر بوده و انجمن اخوت به رياست وي اولين سازمان رسمي در ۱۳۰ سال پيش بوده كه اولين كنسرتها و سالتهاي هنر مثل گالريهاي نقاشي و عكاسي را در كشور داير كرد. همچنین موسيقيداني برجسته بود و سازهاي ويولون و پيانو را بخوبي مينواخت و در مسافرت به فرانسه به همراه سلطان مظفرالدين شاه كنسرتي نيز در حضور پادشاه فرانسه اجرا كرده بود و صفحاتي نيز پُر كرده كه اكنون در دست نيست؛ گویند پیش درآمد و رِنگ و تصنیف از اِبداعات او در کنسرتهای انجمن اخوت بوده که توسط درویش خان اجرا میشد. و نیز نقل است تصنیف معروف بتِ چین را او ساخته است.
فوت ایشان ۸ تیرماه ۱۳۰۳ هجری شمسی در جَمال آباد شمیران اتفاق افتاد و بنا به وصیتِ خودشان؛ ایشان را در مزرعه ای زیر یک درخت در نزدیکی امامزاده قاسم شمیران دفن نمودند. اکنون آرامگاه بسیاری از هنرمندان و رجال سیاسی است.
روحشان شاد.
یـــــاد حــــّـق.
میان خفته گان آنجا همه دوستدار فروغ هستند، ولی من مهدی صبحی را دوست داشتم که در زمان کودکی در برنامه کودک رادیو ایران برای ما قصه میگفت و برعکس دیگران غم هم در کارش نبود. ولی از آن که بگذریم در عمرم ندیدیم کسی لقب حضرت داشته باشد و آلویی زیر کلاه آنکس که او آن لقب را به وی عطا کرد و یا خود شخص نبوده باشد. چه درویش، چه درباری و چه عامی. شخصا هم با مسلک درویشی و دریوزه گی و طاقباز شدن بسیار مخالفم و معتقدم تمام ایرانیان باید تمرکز خود را روی ورزش و تحرک بگذارند برای روز مبادا و مقابه با سختی ها و نه جمع شدن دور هم و بی جهت چهار ساعت نقاره زدن و داریه زدن و آزار صوتی، بخاطر چهار خط شعرخوانی. ایران نیاز به افرادی دارد که آزاده باشند و قوی و عاری از القاب و پیشوندها و پسوندها و روی دوپا به ایستند. پدر مارا همین پیشوندها درآورد.
لطفا متوجه باشید که همانطور که در بلاگ خانم سوری عرض کردم بنده نه لایک میزنم و نه دیسلایک و آنرا فقط برای عروسکهای پشت پرده گذاشته ام و مختص آنها و هرفرد دیگری که دوست دارد. من اگر حرفی باشد می آیم و عرض میکنم ورنه سکوت.
پِرسا جان، میدانی که مخالفِ حرفهایت نیستم اما چه کنم که هر چه سنّ بالاتر میرود؛ دورانِ گذشته (منظور آنچه را که با چشمانِ خود دیده و زندگی کردم) بیشتر به جلوی چشمَم جلوه میکند...
تو که میدانی دلم تنگِ خانه است وگرنه گورِ پدرِ دَربار و آن همه نامردِ سَربار! گفتن از حضرت و شازده تنها نشانی از احترام به درگذشتگان است، از آنان که دیگر در جمع ما نیستند، هر چه کردند به خود کردند و گر نیک و بد کردند تنها خدا داند و رّب قاضی القضاتِ عالم است.
من زادهٔ حقیر خانه دیگرم ولی بارها گفتم که جمهوری خواهی ساده بیش نیستم، زمانی میرسد که هوّیتَم فاش شده و مردم در موردم قضاوت خواهند کرد. دلایلِ دیگر هم هستند که بسیار شخصی هستند وگرنه خلق الله را همین سردردِ زندگی دراین روزگار را بَس است.
عزّت زیاد.
دوست گرامی بقول معروف، بر سبیل مزاح و شوخی عرض شد و میدانم بسیارند که بدون پیشوند نمیشود خطابشان کرد و حقشان است. ولی صحبت آن مقبره شد قدری یاد آن مردک جاسوس بهلول افتادم که در دزاشیب و کوچه همایونی که ما در آن درس میخواندیم دائما پرسه میزد و خدا میداند چه وظیفه ای را برای کدام سفارت انجام میداد. خودش را درویش خطاب میکرد. ولی پدر بزرگ خمینی هم یک درویش بود که انگلیسی ها او را به ایران فرستادند. از همان قدیم ما پرونده این فرقه ها را بستیم. شاد باشید و مجددا آرزو میکنم هرچه زودتر به ایران برگشته و حتی برای چند هفته هم شده دیداری تازه کنید.