بنقل از کتابِ خاطرات و سفرنامه ژنرال آيرونسايد، ترجمه بهروز قزوينى، تاريخ نشر: ۱۳۶۳ خورشیدی.

«من به ديدار قزاقان ايراني رفته آنان را از نظر گذراندم. اسمايت سر و ساماني به وضعشان داده است. مواجب اينها مرتباً پرداخت شده است و اكنون اين افراد لباس و مسكن دارند ... فرمانده كنوني قزاقان (سردار همايون) موجود حقير و بي‌بو و خاصيتي است و روح و روان واقعي اين گروه سرهنگ رضاخان است، يعني همان مردي كه قبلاً بسيار به او علاقمند شده بودم. اسمايت مي‌گويد مردي نيكوست و من به اسمايت گفته‌ام كه به سردار همايون مرخصي بدهد تا به سركشي املاك خود برود.»


«شخصاً عقيده دارم يك ديكتاتوري نظامي گرفتاريهاي ما را در ايران برطرف خواهد كرد و ما را قادر خواهد ساخت بي‌هيچ دردسري اين كشور را ترك گوئيم.»


آيرونسايد روز ۲۳ بهمن يعني ۱۰ روز قبل از وقوع كودتا، نقشه كامل آن را در اختيار رضاخان قرار داد و از خواست كه شديداً رفتار نظاميان عامل كودتا (قزاق‌ها) را تحت‌نظر داشته باشد تا اقدامي خلاف برنامه كودتا انجام ندهند.
«من با رضاخان مصاحبه كرده‌ام و سركردگي قزاقان ايراني را به طور قطعي به او سپرده‌ام. او مردي واقعي و رك‌ترين مردي است كه تاكنون ديده‌ام. به او گفته‌ام كه قصد دارم بتدريج او را از قيد تسلط خود رها سازم ... در حضور اسمايت صحبت مفصلي با رضا داشتم و هنگاميكه موافقت كردم او را به حال خود رها سازم دو نكته را برايش روشن ساختم. هنگامي‌ كه از هم جدا مي‌شويم نبايد بكوشد مرا از پشت هدف قرار دهد و اگر چنين كند اين كار به نابوديش منجر خواهد شد. شاه تحت هيچ شرايطي نبايد بر كنار شود ...

رضا با چرب زباني قول داد و من و او دست يكديگر را فشرديم.»

«تصور مي‌كنم همه قبول دارند كه من كودتا را مهيا كرده‌ام. دقيقاً مي‌توان گفت كه من كودتا كردم.»

پس از اخراج افسران روسی از ایران که فرماندهی ارتش نصفه و نیمه قزاق ها را بر عهده داشتند، اداره این ارتش بر عهده بریتانیاییها افتاد. ژنرال آیرونساید پس از بازدید از این نفرات می نویسد:


"تماشای افسران و افراد ایرانی به هنگام کار، بسیار جالب بود و من چندین بار از اردوگاه آنها دیدار کردم. همه ی آنها نفرات داوطلب بودند. هنگامیکه آنها از شر اربابان قدیمی خود راحت شدند، هر اندازه که سلامت به وجود آنها باز می گشت، مرا بیشتر تحت تاثیر قرار میدادند. نقطه ضعف اصلی، در درجات پایین دیده می شد. زیرا هرگز به آنها اجازه ی ابراز عقیده داده نشده بود و آنها هرگز نتوانسته بودند شخصا مسئولیتی را به عهده بگیرند.

برای مدتی طولانی آنها مثل بره های گمشده رفتار می کردند. به من گفته بودند که تنها تغییر مطلوب در رژیم جدید، از نظر آنها این بود که حقوق خود را به موقع و بدون کم و کسر دریافت می کردند."


اما آشنایی ژنرال آیرونساید با رضاخان:
"فرمانده ی آنها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش پا، با شانه هایی فراخ و چهره یی بسیار مشخص و متمایز. بینی عقابی و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده می بخشید که در آن مکان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود. به این ترتیب مردی که قرار بود بر سرنوشت کشورش تاثیری عظیم به جا بگذارد، رفته رفته در معرض توجه قرار گرفت. به خاطر دارم نخستین باری که او را دیدم، پیکرش از یک حمله جدی مالاریا دستخوش تب و لرز شده بود. اما من متوجه شدم که او هرگز از پا درنمی آمد. تصمیم گرفتیم که فورا او را به طور موقت به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنیم."