اگر روزی ترازویی برای سنجیدنِ سنگینیِ بی‌معنایی‌های زبانی یا متر و معیاری برای پیمودنِ ژرفا و پهنای انبارِ فراورده‌های کارخانۀ تولیداتِ لوکسِ جهالت و یاوه‌گری ابداع شود، چه بسا ما ایرانیان امروزی، در میان سیاهۀ نامِ ملل، زانو به زانوی فخرآوران و صدرنشینان جهانیان در این فنّ ناشریف می‌نشستیم.

متن کامل از اینجا:

 
اگر روزی ترازویی برای سنجیدنِ سنگینیِ بی‌معنایی‌های زبانی یا متر و معیاری برای پیمودنِ ژرفا و پهنای انبارِ فراورده‌های کارخانه‌ی تولیداتِ لوکسِ جهالت و یاوه‌گری ابداع شود، چه بسا ما ایرانیان امروزی، در میان سیاهه‌ی نامِ ملل، زانو به زانوی فخرآوران و صدرنشینان جهانیان در این فنّ ناشریف می‌نشستیم. 
چند روز پیش، آیت الله خامنه‌ای، مدّاحان را خطاب و تکلیف کرده که: 
« شما می‌توانید گفتمان‌سازی کنید. آن‌چه من انتظار دارم از جامعه‌ی مدّاح -که امروز بحمدالله، هم زیادند، هم باکیفیّت‌اند، هم ارزش‌مدارند- این است که بتوانید گفتمان در جامعه به وجود بیاورید، فکر به وجود بیاورید. گفتمان یعنی آن فکری، آن اندیشه‌ی عملی‌ای که رواج پیدا می‌کند در بین مردم و می‌شود سکّه‌ی رایج؛ این گفتمان است. در هر برهه‌ای از زمان لازم است‌ که یک سکّه‌ی رایجی دست همه‌ی مردم باشد؛ این کار را شما می‌توانید بکنید.»
این‌که خودکامه‌ای خودکیش، به عادت و طبیعت، پریشیده سخن بگوید، جان معنای واژه‌ها را در کوره‌ی گدازنده‌ی نادانی‌اش بسوزد و بستاند، به خودی خود گزندی گزاف و سزاوارِ زینهار خواستن و هشدار دادن است؛ چه رسد به آن‌‌که بدانیم، سخنانِ معناگریز و منطق‌ستیزِ وی هنوز از دالانِ دهان به تمامی بیرون نجسته، طبّالانِ طاعت‌آموزِ تبلیغاتِ حاکم، با ساز کردنِ نغمه‌هایی ناجور، خیابان‌های عقل را بند می‌آورند و با شیوه‌ و شمارگانی افسانه‌ای، پژواکِ پیوسته‌ی آن‌ها را در کارِ غصب گوش و غارت هوش مردمان می‌گمارند. 
همین چند عبارتِ رهبر جمهوری اسلامی برای نظر در نمای نمایانی از نیروی ویران‌گرِ فرهنگ در فضای ایران بس است. 
اما نباید گمان بُرد زایندگی مستّمر و ملعونِ پوچی و پریشانی، امتیاز انحصاری خدایگانِ خودخوانده‌ی جامعه یا نیرنگ‌‌بازان و زورآوران زمینِ سیاست است. چندچهرهتر و شرم‌‌ناشناس‌تر، آن موّلدان پرکار مهملات و مجهولاتی هستند که صد عیب نهان را زیر زرق و برق جامه فرهنگ می‌پوشند، مسئولیت می‌فروشند و معصومیّت می‌خرند. 
باری، ماه‌نامه‌ی مهرنامه، با آن‌که برگ‌هایش بیش از بار و بَرش چشم‌ را می‌آزارد، گاه گاه، از نوشته‌های خواندنی و آموختنی یک‌سره تهی نیست. در عین حال، اغلبِ سرمقاله‌های سردبیر سرشناس آن، در پیشخوان کالاهای رنگارنگِ دکانِ تازه‌ترین نسلِ محصولاتِ مسمومِ فرهنگی در جنگ با شعورِ متعارف است که چون خوره‌ای موذی در ذهن افراد و زبان عمومی می‌افتد و آن‌قدر تار و پود قوّه‌ی داوری و دانائی انسان را می‌جَوَد که کُند، کِرِخت، کِدر، از کارافتاده و از درون پُکیده و پوک گردد. 
نوشته‌ی سردبیر در شماره‌ی نوروزی مجله، آمیزه‌ای تردستانه از تعلّق‌های ایدئولوژیک با تملّق‌های شخصیت‌پرستانه، ارمغان بهاری این بازار پردرآمدِ آشناست:. 
«پدر بورژوازی اسلامی؛ هاشمی رفسنجانی: اخلاقِ پروتستانی و روح سرمایه‌داری» عنوان سرمقاله‌ای است که می‌کوشد با اشاراتی به آثار و آرای دانشمندان غربی از جمله ماکس وبر و درهم‌آمیختن مفاهیم بسیاری، اکسیری کیمیاگر بسازد تا به خواننده بباوراند رفسنجانی، نه تنها نخستین عنصرِ گونه‌ای نادر ولی نو به نام «بورژوازی اسلامی» است، بل‌که درست همانند و همتای مارتین لوتر، پدرِ اروپائی پروتستانیسم، باید او را پیشگام پروتستانیسم اسلامی و جریان اصلاح دینی در جهان اسلام انگاشت. اگر نویسنده را نشناسیم، نوشته را یا از سنخ کمدی سیاه خواهیم دانست یا برآمده از ذهنی گسسته و زمزمه‌ی گنگِ خوابگردِ مبتلایی که هیچ کس، حتّا خودش، را یارای درک آن نیست. 
این فقط سکوت و غیاب کلمه نیست که جامعه‌ای را ناگهان به میان زمینِ مواتِ بی‌فرهنگی پرتاب می‌کند؛ برای پوساندن و پژمردن و نازا نمودن فرهنگ، رونق و رواج پاد-فرهنگ، بسی بیشتر از چیرگیِ بی‌فرهنگی کارگر است؛ فضای ذهن و خیال عمومی را از انبوه بی‌اندازه‌‌ی کالاهای بَدَل و دَغل انباشتن؛ مدام این صنعت را بدیع‌تر و بی‌رقیب‌تر جلوه‌دادن، بدان جا که دیده‌ی هیچ تنابنده‌ای، غلیظ‌ترین جِرم‌های جهل را بی‌رنگ و ورانما ببیند و سرانجام، راه و چاه، درست و نادرست، راست و ناراست همه در خیال‌اش، یکسان و یک‌گوهر بیاید. 
پاد-فرهنگ بر مهندسی‌ ماهرانه‌ی نابینائی و نادانی سیستماتیک جامعه تکیه دارد. برای تثبیت نظام مردسالارانه و رژیم‌ اقتدارگرا، آیا چیزی بیش از پاد-فرهنگی نیرومند، دیرپا و فراگیر نیاز است؟