ژینوس صارمیان

بعد از روز کاری خسته کننده رفتم سوپرمارکت که خرید شب یلدایی انجام بدم. خلاصه ساعت ۹:۳۰ شب یک سفره یلدایی چیدم و فکر کردم که شب ایرانی یک برنامه تلویزیونی ایرانی هم میطلبه. مدتها بود تلویزیون ایرانی ندیده بودم.

کانال اول رو زدم یک برنامه در مورد انقلاب ایران و نقش عوامل فلان و بهمان که باز منو به یاد قصه در بدریم انداخت، کانال دوم بدنسازی و اینکه فلان ورزشو فقط باید بیسار جور انجام بدین وگرنه هیچ تاثیری نداره که باعث شد نگاهی به هیکل قناس مدتها ورزش نکرده‌ام، بندازم و بزنم کانال بعدی، این یکی خدا رو شکر داشت یک آهنگ پخش میکرد که گرچه مال دوران بچگیم بود ولی تونستم یک ذره باهاش همخوانی کنم که یهو نوشت بعد از اخبار و چند پیام بازرگانی دوباره آهنگ میذاریم و شروع کرد به نشون دادن اخبار اعدام و تصاویر دل‌غشه اور نوار غزه…اون چند تبلیغ هم اونقدر طول کشید که از خیر ترانه گوش دادن گذشتم.

بعد رسید به «من و تو»، اون دختره که گفته بود فلان فلان شده‌های بیشرف چرا انقلاب نمیکنید با دو دختر دیگه نشسته بودن دور میز، همینطور که داشتم فکر میکردم که اگر من همچین حرف نامربوطی زده بودم تابحال ده دفعه اخراج شده بودم، که دیدم یک لیست بلند بالا دستش گرفته که انار پارسال آنقدر بود و امسال اینقدر، قیمت آجیل پارسال فلان، امسال بهمان، هندونه پارسال این امسال اون ، …. خلاصه مزه انار و هندونه و آجیل به کامم تلخ شد که آی من کوفت بخورم، زهر مار بخورم وقتی هموطنانم نمیتونن بخرن …

خلاصه آخرش گفتم شب چله بدون «فال حافظ» نمیشه. یک شعری در اومد که نه تنها معنیش رو نمیفهمیدم بلکه از روش هم نمیتونستم بخونم. بعد دیدم تو گوشی نوشته فال حافظ با خوانش و تفسیر. یادم نمیاد شعرش چی بود ولی تفسیرش این میشد که تا بحال در راه رسیدن به خواسته‌ات کوشا نبودی، بیشتر تلاش کن تا به آنچه میخواهی برسی که با خودم گفتم یا حضرت حافظ ما دیگه تلاشدون‌مون پکید، بخدا بیشتر از این جای کوشش نداره،….

و بالاخره رفتم سراغ سوشیال مدیا و فهمیدم  تو میوه و آجیل فروشی‌های تهران، تبریز، کرمان، شیراز، مشهد، جای سوزن انداختن نبوده، همه جا عکس سفره‌های زیبا با هندوانه‌های تزیین شده و گردهمایی‌های دوستان و اقوام با لبخندهای زیبا… و با خودم گفتم گاهی زندگی در یک دنیای دروغین زیبا بهتر از زندگی در یک دنیای حقیقی زشته.