در آستانه سالگرد صعود آخوند بر منبر قدرت، واقعه ای که انقلاب اسلامی57 نامیده میشود، بجاست که بار دیگر به نقش خویشتن در سیه روزی و نگونبختی خود بیاندیشیم. شاید سرانجام بتوانیم دریابیم که چه چیزی را ویران نموده ایم و بجانشینی آن چه چیزی را بنا گذارده ایم. بی تردید، چندان دشوار و پیچیده نیست که نتیجه را در آغاز اعلام کنیم.

با نگاهی سریع بگذشته باین نتیجه میرسیم که نه تنها نظام دیرینه استبدادی را ابقا کرده ایم، نظامی که ما، ایرانیها از دیر باز بدان عادت داریم، بلکه آنرا بسی بسیار مستحکم و  ضریه ناپذیرتر بنا نهادیم. آنرا مضاعف نمودیم و استبداد دین را هم بر استبداد سیاسی افزودیم. این بدان معنا است که استبدادی که جانشین استبداد شاهی نمودیم، نه تنها سلطه خود را بر سیاست، و روابط سیاسی از جمله آزادی در گزینش راه و روش سیاسی و بیان اندیشه های سیاسی بآزادی در جامعه حفظ نمود بلکه بدان نهادهایی هم افزودیم که گفتمان و رفتار و اخلاق را در تمامی عرصه های اجتماعی، از روابط دیپلماتیک گرفته تا رخنه در هر عرصه دیگر از جمله نظارت و کنترل عفاف و عفت اجتماعی با ابزار حجاب اجباری، بعنوان رفتاری، ذاتا دینی. پس نطام ولایت برهبری ولی فقیه، آخوندی برخاسته از حوزه های علمیه، بازمانده از قرنها تاریکی، خرافه اندیشی را بر جامعه حاکم مطلق نمود، فقیهی که نه حکومت بلکه خدایی میکرد.

در نتیجه، پس از سال 57، هیولایی بوجود آوردیم دو سر، هر چند فریبنده در ظاهر. چون هر دو باهم یکی بودند و یگانه. اما، بزودی دریافتیم چه هیولای هولنک و وحشت آفرینی است این هیولای دو سر، هیولایی که یک سر ان دین است، دینی که اقتدار و استبدد در ذاتش نهفته ات و دیگری قدرت، ساختاری که سلطه اش حد و مرز و محدودیتی نمی شناسد. نه تنها نهادهای قهر و خشونت، همچون نهادهای نظامی و انتظامی، جاسوسی و امنیتی، زندان و شکنجه و بازجویی را برای ادامه خاموش سازی جامعه، سرکوب هر نقد و نفی و مخالفت و اعتراضی و یا سرکوب آزادیهای اجتماعی، ابقا نمودیم بلکه آنها را نوسازی و توسعه داده و به موازات آنها سپاه پاسداران و بسیج و وزارت اطلاعات و غیره  را هم بدانها افزودیم. بر آنها، انواع و اقسام نهادهای دین محور، نهادهایی همچون وزارت "ارشاد" و "گشت" های مختلف ارشادی، از جمله گشت های ثارالله و سازمانهای امر بمعروف و نهی از منکر و از همه مهمتر نهادی برخاسته از دوران رسالت، برپا داشتن عبادت های جمعی در روزهای جمعه که خود نمادی بود از ترکیب دین و قدرت که در خطبه خوانیها بعداز اجرای مراسم نمازگزاری، بازتاب میافت.

در واقع، برگزاری نماز جماعت، برگزاری یک مراسم سیاسی بود. اگر برگزاری مراسم عبادت کمتر از 30 دقیقه بطول میانجامید. خطبه خوانیهائی که در پی آن میامد کمتر از دوساعت بطول نمی آنجامید. که عبارت بود از خطبه دینی، اول و در پی آن خطبه سیاسی. ساختاری، هرچند بازمانده از دوران بیابانگردی بشر، اما، بسی بسیار موثر در تبلیغات دین و سیاست، حتی در جهان مدرن، تقریبا غیر ممکن که یکی را از دیگری بتوانی شناسائی کنی و یا اصلا بصرافتش افتی که دین وسیاست نباید باهم یکی و جدایی ناپذیر از یکدیگر باشند، پدیده ای که اروپائیها، پس از گذار از پستی و بلندیهای بسیار بدان پی بردند. چه بکارگیری دین بعنوان یک ابزار تبلیغاتی بسی مفید و ابتکاری ست و مشروعیتی بنظام سیاسی تحویل میدهد که بقا و تداوم آنرا تداوم می بخشد.

پس از گذشت تقریبا نیم قرن تجربه "انقلاب اسلامی،" برهبری قشر اخوند، میتوانیم، با خاطر جمعی بگوییم که اسلام، بویژه، اسلام ناب محمدی و یا اسلام برساخته دست فقها و آخوندهای غیر عرب ایرانی، همه اقتدار است و قهر و خشونت. بآن دلیل که چیزی نمیخواهد و نمیجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، همچنانکه بازتاب مییابد در برگذاری نمازهای روزانه و گفتمانی که با آن همراهی میکند. که خود نمیتواند بیانگر چیزی باشد مگر باور و ایمان به حقارت و خواری خویش، بدون آنکه هرگز اجازه دهد تردیدی در باورش بوجود آید، گفتمان و کنشی زمینه ساز برای پرورش و مشروعیت بخشیدن بیک نظام استبدادی، با ابزار دین، دینی که در ذات آن قهر و قدرت، جزم اندیشی و مطلق گرایی نهفته شده است.

پس اگر بگوئیم امروز نظامی بر ما حکومت میکند که همان هیولای دوسر است، هیولای دین و قدرت که وحدت آن در وجود آخوند خامنه ای که این روزها الله از زبان شیرین او سخن میگوید، حرف حیرت آوری بزبان نرانده ایم. در اینکه نظام توانسته است برغم پستی و بلندیهایکه پیموده است، توانسته است که نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق خود را بر تمامی جامعه تداوم بخشد. در پاسخ بچرایی این موضوع، تحلیلگران پاسخهای فراوان و جالبی ارائه میدهند. ولی در این تحلیلها کمتر سخنی از دین و نقش مهمی که نه در 45 سال پیش از این بلکه در همین زمان، زمان معاصر بازی میکند، بگوش نمیرسد، بآن بگونه ای مینگرند، چنانکه گویی، حکومت اسلامی یک حکومت سیاسی است مثل تمامی حکومت های دیگر.

نظاره گران حکومت دین ، هنوز حاضر نیستند که به نقش انکار ناپذیر دین در بقای سلطه آخوند و فقیه و طلبه بر تمامی عرصه های اجتماعی، و برغم وجود اسناد بسیاری مبنی بر سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت که همچون مشتی دو برابر سنکین تر بر سر جامعه فرود آمده است بپردازند؛ و نقش برجسته و فریبکار دین را در سلطه افکنی بر تمامی نهاد های جامعه مورد بر رسی قرار بدهند. حال آنکه هر تصمیم و سیاستی که اتخاذ میشود، تنها بنام دفاع ازدین و ینام الله است که باجرا در میاید. تاکنون، جوانان این سر زمین را بجرم کوچکترن اعتراض و مخالفتی با نظام مقدس ولایت، بوضع دردناکی بر فراز دار اعدامها بقتل رسانده و میرساند ویا در زندان و زیر شکنجه  وادار به تسلیم و اطاعت نموده  و مینمایند.

نیازی نیست خیلی دور برویم، آخوند در 45 پیش از این با تیر باران سران نظام شاهی بر پشت بام آیت الله مقدس، پرورش یافته در دامن دین اسلام، ظهور خود را اعلام کرد. از آن پس نتوانی واژه ای مناسب در فرهنگ لغات بیابی که بتواند حکومت آخوندی را بگونه ای توصیف کند که معانی عمیق وحدت و یگانگی دین و قدرت از ان بترواد. مگر، امکان داشت که بر علیه آخوند خمینی بپا خیزی و بر پیشانی ات برچسب، کافر و منافق و مشرک نچسابانند. یعنی که نظام اولین تیری را که بر قلب دشمن نشاند بنام الله و دفاع از دین نشاند. و از آن پس دست بچه سیاستهای شرم انگیزی که نزدند، مثل، گروگانگیر و نپذیرفتن میلیاردها دلار غرامت جنگی و ادامه آن تا شکستی که تنها با نوشیدن زهر میتوانست جبران شود.

اما، آنچه در شریعت اسلامی وجود ندارد مفهوم شرم است. آخوند خمینی بجای اعتراف به نادانیها خود و پذیرش شکست در جنگ با صدام، فرمان کشتار 4000 تن از زندانیان سیاسی را که دوران محکومیت را میگذراند و بعضا به پایان آن رسیده بودند، بجرم الحاد، کافر و منافق و مشرک، طناب دار بگردنها، همگان را بر فراز دار بقتل رساندند. سپس، جانشینان او برهبری آخوند خامنه ای و آخوندهای ردیف بالا، ضمن اینکه بنام الله قتل های زنجیره ای را براه انداختند، قتل و جنایات در سال ها 96 و 98 و 401 نه تنها باوج خود رسید بلکه نظام در دفاع از عفاف و عفت اسلامی با تفنگهای ساچمه ای برای کور سازی و ناقص سازی جسم و تن انسانی بمیدان آمد. کنشی بر آمده از استراژی اسلامسازی رفتار و گفتمان اجتماعی، گویی که تکیه بر قهر و خشونت و انتقام ستانی و بیرحمی که الله در کلام خود بعنوان حل بسیار از مشکلات و گرفتاریها از آن بفروانی استفاده میکند، تنها راه بر خودرد با مسائل اجتماعی ست. چه، الله اقتدار خود را مدیون رفتار و گفتمان خشونت است. تنبیه و مجازات الهی، نهایت بیان قدرت و اقتدار است. آن، چه خدائی ست که با کلام خود نتواند ارعاب و وحشت آفریند، که از "راه مستقیم" انحراف نیابی و دچار شرک و کفر و نفاق نشوی. چون ترس از خشونت و بیرحمی ست که بنده را از تکرار بد و انحراف از راه مستقیم منع میکند، چنانکه گویی میتوانند با شیوه خشونت و تنبیهات و مجازات سنگین، جامعه را اسلامیزه کنند. مبادا که کسی به بیراهه برود و یا بسوئی بنگرد بجز سوی خداوند یکتا و یگانه، الله. دین بواسطه آخوند، ضمن ورود به حوزه های شخصی بر خلاف هر عرف و قانونی، سلطه کامل بر گفتمان و رفتار اجتماعی را از وظایف دینی خود بشمار آورد. باین دلیل،  پس از فروپاشی نظام شاهی، چیزی بطول نیانجامید که نظام بصدور و اجرای فرامینی مبادرت ورزید مبنی بر چه بپوشی و چه بنوشی و با چه جنسیتی در آمیزی، همه مسئله بر انگیز و اجرای آن همراه بود با بکارگیری نیروهای قهر و خشونت.

اگرچه، جنبش مقاومت و اعتراض بر علیه نظام زودتر آغاز گردیده بود، اما، در جنبش دانشجویی، چنبش سبز، نیز، خیزش های همگانی در 96 و 98 که پس از قتل مهسا همه در 401 بجنبشی پیوستند در خدمت رهایی زن زندگی آزادی، سه عنصری که در کلام الهی مورد نفی و نفرت قرار گرفته شده و یا اصلا شناختی از آن وجود ندارد. چرا که دین اسلام عبودیت میخواهد و بندگی که در عرصه قدرت هیچ نخواهد و هیج نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

اما، با تاثر خاطر است که باید بپذیریم که شرایط موجود، برغم ظهور جنبشی رهایی بخش، ممکن است برای دورانی طولانی ادامه یابد. احتمال ادامه وضع موجود، حاکمیت مطلق آخوند با اجیر ساختن آخوندهای یقه کوتاه کت و شلواری از اقشار متوسط جامعه برخاسته از برنامه ها و سیاستهای اسلامی همانگونه که آخوند و فقیه تعبیر و تفسیر میکنند، بعید و غیر منتظره نیست. همین بس که نگاهی به تشتت در صفوف اپوزیسیون افکنیم.

 اینجا، لازم است که به آموختن درسی از تاریخ 57 بپردازیم.  یعنی که باز گردیم به مطلبی که با طرح آن این مقاله آغاز گردید. اختصارا، در دوران استبداد شاهی باید خواستار آزادی میبودیم، هم رفتاری و هم بلحاظ گفتمانی، در اذای آن باستقبال استبداد مضاعف شتافتیم. نه تنها نمیتوانستی رای بدهی بازادی. نمیتوانستی یکتا پرست هم باشی بآزادی. تنها الله است که باید پرستید. پرستیدن هر خدای دیگری سزاور مرگ و نابودی ست.

 اما، چرا پرچم آزادی را بر نیافراشتیم. آنرا باید ناشی از بیگانگی با مفهوم و ارزش آزادی، پدیده ای که همچنانکه ژان ژاک رسو میگوید انسان با آن در نهادش خلق میشود ولی همه جا خود را در زنجیر می بیند. یعنی که پیش از ظهورامام خمینی و برقراری حکومت آخوندی، چنانچه آگاهی و عشق و باور بآزادی در جامعه وجود داشت باید نفی نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مرکز خواسته های جنبش انقلابی قرار میگرفت. چه، در آن زمان امکان رهایی از شیوه زندگی در جامعه اسبدادی وجود داشت.

اگر چه، آزادی یکی از خواستها جنبش انقلابی 57 بود همچنانکه در شعار "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی." انعکاس مییافت. شعاری که تردید مدار که پر است از تناقض، همخوانی و سازگاری بین اصل و اصول اسلام بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری و استقلال و آزادی؟ نه اینکه غیر ممکن بلکه احتمالش بسی بسیار ناچیز است.

بهمین ترتیب، نمیتوانیم بگوئیم که استبداد دینی، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم امریکا و انگلیس و صیهونیست ها بوده است. توده های مردم بجای خود، روشنفکران، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، از همه رقم، ملی گرایان، ملی-دینی ها، لیبرالهای گوناگون، همگان، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود. برغم باور باصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متناقض دین باوری با آزادی نهفته در ذات انسانی. دانشجویان دانشگاه ها پیش از انقلاب 57 ، به ورود دینمداران دانشگاهی و حوزه های علمیه، از جمله خدمت دکتر(مقامی افتخاری) شریعتی و آیت الله مطهری، چه خوشامدها که نگفتند. برپا داشتن منبر موعظه و خطبه خوانی در مرکز دانشگاه ها، دانشگاه تهران،  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی و کوری بر روشنایی و بینایی گردید. از این قله ی رفیع بود که هر جمعه ولایت اعلام میکرد که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی خود، "راه مستقیم"  بسوی الله باز میگرداند.

اما، ترسم که در شرایط کنونی همان راهی را میرویم که یکبار پیموده ایم. هنوز، دلها برای آزادی نمی طپد. در 57، جماعت خیال میکردند که برای آزادی ست که دلشان می طپد. حال آنکه در، واقع، با پذیرش حکومت دین، از آزادی بود که در حال گریز بودند و خود بدان آگاه نبودند. اما شاید جای بسی خشنودیست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جنبشی نیست انحصاری، نه انحصار فردی و نه انحصار گروه و دسته ای. تردید مدار که این شعار بسرعت توسعه می یابد و دینمدارترین ها را هم بخود جلب خواهد کرد. هیچ دین خواهی نیست که در پرستش خدا، آزادی نخواهد. کدام طبقات و یا اقشار و اصنافی را در جامعه میتوایی بیابی در خصومت با زن و زندگی؟ تنها تعصب و آموزشهای دینی ست که خصم آشتی ناپذیر زن زندگی آزادی ست.

 با عدم خرسندی ست که باید اعتراف کنیم که چه بسیارند آنان که دین اسلام ناب محمدی را منشا تیره روزی و نگونبختی ای که امروز گریبان ملت را سخت میفشرد نمیدانند. که خود ناشی ست از عدم آگاهی و خوی تسلیم و اطاعت و فرمانبری که در ذات ما نهاده شده است از کودکی. ما زمانی، میتوانیم بر حکومت آخوندی، حکومت حفقان و تاریکی پیروز شویم که بنفی باورها و ارزشهایی بپردازیم که با قشر حاکم و مقدس جامعه باشتراک داریم، زمانیکه گریبان خود را از خرافه اندیشی، تعصب و غیرت دینی رها نمائیم.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.ccom