مارینا مادری روسی که دارای یک پسر و یک دختر بود روزی از ایگور پسرش خواست از فکر آوردن سوفیا همسر خود به آپارتمانی که آن‌ها زندگی می‌کنند جداً خودداری کند اما ایگور به تقاضای مادرش اعتنایی نکرد و از آنجایی که این زن چشم دیدن عروسش را در آن خانه نداشت، تصمیم عجیبی گرفت. لینا خواهرایگور نیز احساس نگرانی کرد و به او هشدار داد که مادر از این تصمیمت حسابی عصبانی است و بهتر است صرف‌نظر کنی اما پسر بی‌ توجه به تهدیدات مادرش دست همسرش را گرفت و با خود به خانه آورد. سوفیا که قهر و عصبانیت مادرشوهر خود را دید از آمدن پشیمان شد اما ایگور به او اطمینان داد که طوری نیست، من اخلاق مادرم را می‌شناسم و به زودی همه‌چیز روبراه می‌شود. اما خیلی زودتر از آنچه که او فکرش را می‌کرد قضیه خاتمه پیدا کرد. حدس بزنید چه شد؟ با اطمینان می گویم نمی توانید! آیا مادر از دست پسرش شکایت کرد و یا بر اثر سکته قلبی یا مغزی فوت کرد؟ خیر. یا شاید دچار حادثه‌ای از نوع غرق شدن یا تصادف گردید؟ شاید هم کار این دو به طلاق و جدایی کشید یا درگیری و قهر و دعوا میان این مادر و عروس پسر را از چنین تصمیمی پشیمان ساخت. آیا برای عروس جوان اتفّاقی افتاده است؟ خیر. نکند پسر احساس خطر کرد و به همراه زنش خانه را ترک کردند؟ ملاحظه می‌کنید که تمام این علت‌ها کاملاً طبیعی و امکان وقوعش زیاد است. اما هیچ‌کدام از این احتمالات به ماجرا فیصله نداد. آیا همانطور که ابتدا گفتم حسادت مادرانه عامل اصلی این اتفاق گردیده است؟ شاید اما این حادثه بسی فراتر از درگیری میان مادرشوهر و عروس است. بعضی از تصمیماتی که افراد می‌گیرند برای من باور‌کردنی نیست. این اتفّاق هم از آن نوع است. آیا گزارش روزنامه "کامسامولتس" حقیقت دارد؟ نوشته است مادر این پسر تهدید کرده بود اگر زنت را به خانه‌ام بیاوری ترا می‌کشم! پسر اعتنا نکرد خصوصاً که اغلب با مادرش مجادله می‌کرد و پرخاشگری او و همچنین تهدیداتش سابقه داشته است. کمی بعد از ورود سوفیا به این خانه مارینا این مادر پر از کینه مجبور شد سیصددلارناقابل به زن و مردی ناشناس پرداخت کند تا صورت مسأله را بکلی پاک کنند. آن‌ها چند بار پرسیدند شما مطمئنید می‌خواهید پسرتان را به قتل برسانید؟ و او نیز با اطمینانی کامل پاسخ داد که سیصد دلار را بابت همین قتل سفارشی پرداخت می‌کنم!

و این‌چنین شد که قضیه خاتمه پیدا کرد. نه ‌تنها عروس از آن خانه رفت بلکه پسر هم رفت و مادر هم مجبور به ترک آنجا شد. آیا لینا خواهر ایگور هرگز تصورش را می‌کرد که ناگهان مالک آن آپارتمان شود؟ مگر ممکن است در فاصله‌ی چند روز برادر راهی قبرستان شود، مادر بازداشت شود و عروس نیز برای همیشه آن خانه را ترک کند؟ آن دخترهنوز هم از بُهت و حیرت این حادثه بیرون نیامده و هیچ‌کس قادر نخواهد بود او را از این کابوس خیال‌انگیز خارج سازد. بهتر است بگذاریم یک عمر با چیزی که حتی فکرش را هم نمی‌کرده سرکند. تقدیر برای او چنین خواسته و ما این وسط کاره‌ای نیستیم. اگر این دختر از غصه مادرش و این حادثه شوم دق نکند، شاید بتواند از آنچه که به او رسیده چندصباحی لذت ببرد. حالا فکر کنید اگر روزی ازدواج کند چه شانسی شوهر او آورده است! مفت و مسلم صاحب یک آپارتمان می‌شود و شبها نیز زن یا معشوقش را در آغوش می‌کشد و هرگاه فرصت کند لحظاتی نیز در حالی که سیگاری بر گوشه ی لبش می سوزد، به سرنوشت غم انگیز اهالی این خانه فکر خواهد کرد بی آن که چیزی از کار تقدیر و سرنوشت سر در آورد!