آنچه تا کنون آمده است(در مقاله پیشین) به نتیجه و یا نتایجی رسیدیم که از بازرسی انتقادی، انقلابی موسوم به "انقلاب" اسلامی در 1357 به دست آوردیم. گفته شد، نهایتا، خیزیش عمومی در سال 57 انقلابی بود که بخروش آمد و به پیروزی رسید، نه در پی در آغوش کشیدن آزادی. اگرچه در بخش اول شعار انقلابی، واژه آزادی پس از استقلال و جمهوری اسلامی بیان گردیده بود. بی تردید باین دلیل که آزادی هم در فرهنک شریعت اسلام هم وجود دارد، منتها با بار معنی دگرگونه ای. شاید، این یاد آوری لازم باشد که حمایت از آزادی و بزرگذاشت آن ( اگر رجوعی در کلام الهی و یا دراحادیث و راویات بیابی) آنرا تنها میتوان در خدمت و عظمت ظهور پدیده آخوندیسم دانست، قشری از جامعه، که به هزینه مالیاتی مذهبی، دریافت خمس و یا ذکات، 1-5 و یا 1-8 از در آمد مردم، تامین مالی مدارسی دینی بنام حوزهای علیمه، بدریافت آن بستگی داشت.

نقشی که حوزه های علمیه در تبعیت از مرجعیت آیت الله خمینی که برعلیه شاه بر خواسته و پرچم اسلام را بر افراشت بود در کشاندن عامه مردم بسوی اقتدار دینی، نقشی بود موثر. مهمترین سران حکومت دین برخاسته از همین حوزه ها بودند، که کارشان تولید طلبه بود و تداوم حرفه شان، بیاموزند که بمردم بگویند از انجام چه کارهای هرگز غفلت نکنند تا مورد عنایت الهی قرار بگیرند. حکومتی که جانشین حکومت شاه گردید، ذاتا حکومتی بود دینی که بیدرنگ مورد تایید و علاقه عمومی قرار گرفت، بدلیل باور مشترک به احکام و اصل و اصول اسلامی بمحض خروج از جنین.

کیشی که هم اکنون حاکم بر سر زمین ایران است بنام اسلام ناب محمدی، بواسطه قشر فقیه مقدس و آخوند و طلبه. اما، در جامعه ناشاهی شده امروز، قشری در سال 57 بر جامعه ما سلطه اندخت که بر خلاف شتاب جهان بسوی کشف تکنولوژیها و اختراعات صنعتی، از همان آغاز راه بازگشت بگذشته را در پیش گرفتند. خود را از جامعه مجزا نمودند و در حوزه های علمیه که از دیر باز بخرج دولت و کسب مالیات دینی تامین مالی میشد تا به نهادها تولید کننده طلبه و آخوند بپرداند بر اساس آموزش علوم فقهی از طلبه گری تا رسیدن به اجتهاد و دفاع لازم از رفتار و گفتمان دینی و گسترش آن.

 آنچه که سرانجام فقیه و یا آخوند میاموخت، آن بود که چگونه رفتار و گفتار دینی میتواند جامعه را بجمعی تبدیل کند عاری از هرگونه خصومت و اندیشه ضد دین و دوری از ارتکاب به گناه و انجام بخوب، جامعه ای را معماری مینمایند، مورد رشک تمدن وعلم غرب، بویژه بلحاظ عدم احکام اخلاقی در خدمت درستکاری و راستگویی جامعه. در حالیکه ساختار اسلام فقاهتی و یا آخوندی، بویژه کیش شیعه، خود را دانای "حقیفتی" میدانند که بنا بر درایت الهی بدانها اهدا شده، باور به یکتایی و یگانگی الله و محمد. که الله بزبان محمد، نه هیج سخن دیگری با او سخن میگوید و احکامش را با ابزار وحی بپیامبر برگزیده اش الحاق میکند. پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت دین، حکومتی قرنها پوسیده و بجا مانده از غافله تمدن غربی، بر افتاده از شرکت در مدیریت جامعه، همچون تاریخ گذشته تاج شاهی نه بر سر شاهی دیگر بلکه بر فرازعمامه ای نهاد، نماد، جزم و مطلق و اخلاق گرایی. که بما نمایی عرضه میکند ازحکومت دین در اروپا در قرون وسطی، حکومت تاریکی و گذار از تاریکی بروشنایی همراه کشف شناخت و تفکر در باره ریشه یابی های ظهور جامعه بشری. حاصل مطالعه رشد و تکامل بشر و شناخت توانائیهای درونی بیرونی  آن، نیز، نه تنها بر فرهنگ غرب بلکه بر سراسر جهان سلطه افکن گردید.

مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن 19 بر آن اعقتاد بود که:

 بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را به دلخواه خود خلق نمیکند. آنرا تحت شرایطی که خود بر گزیده اند بوجود نمیآورند بلکه آنر در مواجهه با شرایطی که داده شده و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت تمام نسل های مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برمر 118،1869

شریعت اسلام نیز کابوس وحشتناکی ست که از مردگان پس از 45 سال حکومت دین، به زندگان انتقال یافته است و بر آگاهی و شعور باورمندان سنگینی میکند. ما تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند شریعت بوده ایم. اما، جنبشی که هم اکنون با انقلاب زن زندگی آزادی آغاز گردیده است خود را در شرایط آزادی بازسازی نمائیم.

انقلاب 57 را باید تجلی این کابوس وحشتناک دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران جاهلیت، به دوران ساحری و کاهنی معروف است، باز میگرداند دورانی که الله بواسطه پیامبر برگزیده خویش تاج را از سر شاه برگرفت و بر سر دین نهاد که نماد آن آخوندی بود عبور کرده از دوران بعثت و رسالت و سر از موزه  تاریخ، مثل سر زمین ایران، سر بر کشیده است

این بازگشت بگذشته بر خلاف ادعاهای رژیم در دست یافتن بعلم هسته ای و موشکی، از باوری بر میخزید مطلق و چیزی نخواهد و نجوید از انسان مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری از احکامی خصلتا الهی که از الله با ابزار وحی به پیامبر خود انتقال داده است. که نهایتا چیزی نمیتواند باشد مگر خصم آشتی ناپذیر آزادی. نمایی که دین گرایان، حکومت شاهی را ویران و سر انجام پس از گذار از پستی و بلندیها و خونریزی های بیسیار، مردم سروری خود را کسب کردند و جمعا خود در گزینش نمایندهگان خود بحکومت همت گمارند.

حال آنکه، کمتر کسی، در فرهنگ سیاسی ما، از شاهی تا چپی و آخوندی، باین حقیقت آگاه بودند و یا هنوز هستند که آزادی در جمهوری اسلامی نمیتواند چیزی باشد، مگر آزادی در تسلیم و اطاعت و فرمانبری. یعنی که آزادی پدیده نوینی که انسان بی بهره از ان موجودی نیست بزرگتر از گله حیوانات که تمامی امور زندگی آنها را گله بان تعریف میکند، حیواناتی که تن بشرایط بندگی و عبودیت میدهند، حتی اگر بفرمان الهی باشد که در آن شک و تردید بسیار است، شایسته انسان نیستند، انسانی محروم از ابتدائی ترین حقوق ابتدائی، حق گزینش و حق بیان انسان است. آیا انسانی که محروم از قدرت و ناتوان در بیان آنچه میخواهد بگوید، از انسان بودن محروم و بحیوان تبدیل نشده است؟

این بدان معناست، این نه ساختار قدرت که ساختار دین است که انسانی را میخواهد با چشمهای کور و گوشهای بسته، تسلیم، مطیع و فرمانبر. که ساختار حکومت دین، برغم اشعار و نوحه های توخالیشان، از دیر باز، حداقل از دوران صفویه، دین پیوسته از مستحمکترین پایه های ساختار استبداد سیاسی بوده است، ساختاری که در دوران رضا شاه تضعیف گردید اما، نه با قدرت و جسارت که بتواند حوزه های علمیه را بدانشگاه ها تبدیل نماید. روندی که در دروران فرزندش محمد رضا شاه براهی رفت که تنها میتوانست شاهنشاهی را ضعیف و به نیروهای تاریکی قوت بیشتری بدهد. یعنی که شاه هر نهاد و شخصیت دینی را آزاد در گفتمان رفتار رها میکرد و سیاسی گران را هرچند که تعدادشان چندان بزرگ و گسترده نبود، بزندان و شکنجه کشیده میشدند.

انچه که تا اینجا آمده است این است که نشان بدهیم، که این ساختار قدرت، برغم تمام بیرحمیها، فریب و ریاکاریهائی که ظاهرا از آن سر میزند، از دینی برمیخزد که از دیر باز ساختار قدرت را مورد تایید و حمایت قرار میداد و بدین ترتیب بمقاصد خود میرسید، مقاصدی چون رواج جهل و خرافه باوری، تن دادن به مراسم و احکامی بیشتر در خور حیوان تا یک انسان ازاد و مستقل. روشن است که وقتی دین بر منبر قدرت صعود میکند جامعه را بنیان بگذارد بر اساس اخلاق و باورهای دینی برخاسته در 1402 سال پیش از این.

این بدان معناست، دشمنی که امروز با مردم ایران روی در روی قرار گرفته است، ساختار قدرت نیست. چه ساختار قدرت هرگز  نه مستقل بوده است و نه آزاد. در حالیکه میتواند هم مخرب باشد و هم سازنده، پدیده ایکه اینروزها در گوشه و کنار جهان، بویژه در خاورمیانه در حال روی دادن است. که ایده، عقیده، دانش و باورها از هر نوعی، از اسلامی گرفته تا فاشیت ها گردانندگان و تولید کننده خشونت اند، اما، نه بخودی خود بلکه بفرمان دین.

پس در شرایط جامعه ما، آخوندی که ادعا میکند الله از زبان او سخن میگوید و تمامی آن مردم و نهادهایی که باور میکنند وقتی آخوند خامنه ای از جنین مادرش تولد یافت، با بیان یا علی باین جهان پا نهاده اند، برهبری فرمانبران بیرحم خود از ابزار هر خشونتی در بقای آخوندیسم برای فرمانبران بیرحم و چشم و گوش بسته خویش استفاده میکند. ما با ماموران خشن و بیرحم و آدمخوار روبرو نیستیم، ما با آن پدیده ای روبرو هستیم که چیزی جز خون و خشونت و قهر و قدرت چیز دیگری در دامنش نمیروید.دین.

 اما سوالی که باید پاسخ داده شود آنستکه چگونه، برغم تمامی پیش بینی ها در مورد قریب الوقع فروپاشی نظام بخاطر نافهمیای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی، حکومت آخوندی توانسته است نزدیک به نیم قرن هم دوام آورد ؟ تحلیگران باین سوال بگونه ای پاسخ میدهند چنانکه گویی حکومت اخوندی یک حکومت سیاسی ست و نه یک حکومت دینی. در حالیکه هر انچه از جمله رفتار و گفتمان اجتماعی بزبان دینی بیان میگردد و با ابزار دینی مورد بررسی قرار میگیرد.

در حلیکه سلطه دین را میتوان در تمام امور زندگی مشاهده نمود، با این وجود وقایع اجتماعی بگونه ای مورد بحث قرار میگیرد که دین یا وجود ندارد و یا اصلا  آنرا سبب نگردیده است. که یک ممکن  است بدلیل ترس و ارعاب جامعه از زندان و شکنجه سکوت برگزینند و یا ممکن است باورمند، دل بتیرکشنده دهد یا به نفی ارشهای نظام میپردازد و یا در بهترین وجهش علیه قدرت باعتراض و احتمالا شورش بر میخیزد. در حالیکه آن هیولای بیرحم و کشنده چیزی نیست مگر دین. مگر نه اینکه انسانها را بفرمان دین سنگسار میکنند و بجرم ارتکاب دزدی و یا دیگر اجرام بقصاص و تنبه و مجازات بر فراز دار اعدام بقتل نمیرسانند. آخوند بر اساس حکم شریعت نه مصالح سیاسی به بیرحمی و کشتار و فقر و بدبختی بسیاری از انسانها دست میزند. اگر کشتار یهودیان در هفتم ژانویه، از باور بجهاد و شهادت، از اعتقادبه بیرحمی و انتقام ستانی، برنمیخیزد چگونه همچون آدمخوارانی دیوانه به نام دفاع از دین به مردمی بی گناه حمله میکنند، میکشند، تجاوز میکنند بگروگان میگیرند که هیچ هدف و غرضی نمیتواند آنرا توجیه کند، مگر باور بارزشهای اسلامی، مثل، جهاد و شهادت یا بکش تا کشته شوی. نه اینکه بازادی و خوشبختی و ارامش در این جهان بلکه بزودی شهید به دنیای ماورایی انتقال یافته  تا ابد در کنارفرشته های باکره بسر برد، دینی که بشکل یک ایدئولوژی  فریبنده، نه کمتر از کمونیسم و فاشیزم. آری، باید بفکر دین بود، بفکر استفرار و نفوذش در جامعه. در غیر اینصورت بعنوان یک جامعه اگر بعقب بازگرد نکنیم، در جایگاه خود همچنان درجا خواهیم زد. برای پیروز بر نظام، اول باید بر خود پیروز شویم و به پاکزادیی درون از ارزشهای نا پاک دین اسلام بپردازیم.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonje@gmail.com 

ارسال شده توسط