ایلکای

ترندهای امروز در سوشال مدیا برایم سرسام آور شده‌اند. حقیقتا تا حد زیادی هم حال به هم زن شده که در بیشتر جاهایی که می‌روم، تکیه‌کلام‌هایی از اکسپلور اینستاگرام به صورت طوطی‌وار می‌شنوم. متریال طنز و صحبت‌های روزمره به شدت غیرخلاقانه و کپی دست چندمی از مطلب طنز زرد و دم دستی‌ای است که در اینستاگرام وایرال شده است.

راستش من یک پیش فرض خیلی محکمی در ذهنم دارم. آن‌ هم اینکه اگر چیزی مرا مشمئز، عصبی یا دلزده کرد؛ لحظه‌ای مکث کنم و برگردم به دلیل آن‌ نگاه کنم. هیچ اشکالی ندارد که نسبت به چیزی حس خوب یا حس خنثی داشته باشیم؛ اما به محض این که حسی از جنس تنفر، عصبانیت و غیره ایجاد می‌شود یعنی یک جای کار می‌لنگد. چرا؟ چون قطعا یک دلیل محکم‌تری در آن اعماق وجود دارد که بهتر است با کند و کاو دلیل اصلی مشخص شود.
به همین دلیل مدتی است دارم به «ترند» فکر می‌کنم.

آیا مسئله‌ای مربوط به سوشال مدیا است؟ نه!

ترند همیشه وجود داشته. حتی مثلا در زمانی که رنسانس تازه در حال شکل‌گیری بوده؛ همچنان ترند کار هنرمندان این بوده که نقاشی‌هایی باب میل پادشاهان و پاپ‌ها بکشند؛ طوری که رضایت ارباب را جلب کند. قبل از سوشال مدیا هم، در همین اواخر، سریال‌های تلوزیونی مثل شب‌های برره و غیره ترند می‌شدند. بنابراین ترند ابدا مسئله‌ی تازه‌ای نیست. صرفا «ترند‌ کننده‌ها» بیشتر شده‌اند. قبل‌تر رسانه‌ها یک سویه بودند و مستقیما از یک توزیع‌کننده‌ی مرکزی‌ (یک حکومت؛ یک سازمان یا یک جریان فکری) به سمت خلق‌الله روانه می‌شدند؛ حالا غیرمتمرکز‌تر شده‌اند و املتی شمال کشور می‌تواند با زدن سین حرف‌هایش حین تلفظ کلمه‌ی «سوسیس» (ثوثیث) ترند بسازد.

راه مبارزه؟ ندارد!

قدرت ترند و مقبولیت سریع و قوی‌ آن اجازه‌ی نبرد تن به تن نمی‌دهد. هر جریانی بخواهد سر راهش قرار بگیرد فی‌الفور آن را نابود می‌کند. گلاویز شدن ابدا راه درستی برای مقابله با ترند نیست. اینستاگرام مثلا هرروز به سمت زردتر شدن و زردتر شدن می‌رود و حالا کار به جایی رسیده که برای خلق محتوای «وایرال شونده» باید تمام تمرکزت را بگذاری روی «۵ ثانیه‌ی اول ویدئو!». چون حاشیه‌ی تمرکز مخاطب به همین میزان کاهش یافته و به محض این که نتوانی ظرف چندثانیه‌ی اول توجهش را جلب کنی به سرعت اسکرول می‌شوی و به سراغ ویدئوی بعدی می‌رود.

گمان می‌کنم باید از دل همین ترندها یک جریان‌ انشعابی ایجاد شود. همانطور که از دل همان نقاشی‌های کلیسایی سبک‌های جدید نقاشی ایجاد شدند و پرسپکتیو معنایی تازه گرفت و رنسانس رقم خورد. باید از دل همین جریان یک چیز انشعابی پیدا شود. چطور؟ هنوز نمی‌دانم.

خواب می‌‌بینم. هم‌چنان. دنیایی که مال من نیست و قوانین خاص خودش را دارد. آدم‌ها ترکیب می‌شوند. از دل هم به چیزی جدید می‌رسند. مخلوط می‌شوند. کش می‌آیند. جدا می‌شوند. به راه خود می‌روند. دری که باید رو به اتاق باز می‌شد رو به یک جنگل مه گرفته باز می‌شود. کتابم را باز می‌کنم و به درونش کشیده می‌شوم. سر از یک مارپیچ نامتناهی در میاورم. حتی حرف زدن نمی‌دانم. صدایی نیست. نه به آن شکلی که من می‌شناسم. نه بر طبق آن شعوری که من در بیداری نسبت به آن‌ها دارم. انگار شعور خواب هم شعور خودش است. نه که اشتباه باشد. فقط یک چیز دیگر است. چیزی فراتر یا عمیق‌تر از درک منِ بیدار. خواب - گرچه اکثرا کابوس- برای خودش است. روییده از خویش، و استوار بر خویش. نه می‌شود رد کرد. نه می‌‌شود پذیرفت. و نه می‌شود قضاوت کرد. خواب است دیگر. هر قضاوت منِ بیدار، نه از خواب روییده، و نه استوار است به آن.