پاییز سال ۱۳۰۶ خورشیدی تعدادی از روزنامهنگاران ایرانی، برای شرکت در بزرگداشت دهمین سالگرد پیروزی انقلاب اکتبر شوروی، راهی مسکو شدند. فرخی یزدی (شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان) که یکی از اعضای این هیئت بود، به افتخار سالگرد انقلاب اکتبر شعری سرود. ۱۹ آبان ماه همزمان با حضور این هیئت در روسیه، روزنامه روسی «ایزوستیا» تصویر دستنویس شعر فرخی و ترجمهاش را به چاپ رساند.
متن این شعر که بعدها در دیوان او نیز منتشر شد اینچنین است:
در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب، دیدم به فال نیک بود حالِ انقلاب
زحمتکشان به خطّهی مسکو شدند جمع، از بهر شرکتِ دهمین سالِ انقلاب
من هم به نام ملت ایران سپاس گوی، بر قائدینِ نامی و عُمّالِ انقلاب
روزی رسد که در همه گیتی اساسِ ظلم، گردد به دستِ ما و تو پامالِ انقلاب
دنیا شود به کام دهاقین و کارگر، از همّتِ عناصرِ فعالِ انقلاب
با پای جان به تربتِ پاکِ لنین بیا، تا بنگری به مقبره تمثال انقلاب
چون انتخاب عقدهگشا نیست «فرخی»، مردانه زن پیاله به اقبالِ انقلاب
بسیار جالب!
رضا شاه از آبان سال ۱۳۰۴ سلطنتشو شروع کرد .چند سال اول به خوشی گذشت و آزادی کامل احزاب و افکار برقرار بود.دقت کنید فرخی یزدی کلاه پهلوی که از اول سال ۱۳۰۶ باب شده بر سر گذاشته و رسماً با پاسپورت رسمی به مسکو سفر کرده.به تاریخ روسی انقلاب که معمولا در نوامبر مطابق تقویم روسی برگزار میشد توجه کنید.همه چی انگار سرجایش بود.با وجود آنکه سه سال از مرگ لنین گذشته اما از کیش شخصیت پرستی استالین فعلا خبری نیست.
مرسی شراب عزیز.
بند آخر شعر از همه مهمتره, "مردانه زن پیاله به اقبالِ انقلاب"
کمونیست های وطنی دنباله رو شوروی, درس عرق خوری رو خیلی خوب از روس ها یاد گرفتن!
درسته فرامرز جلال آل احمد و خلیل ملکی بر اثر افراط در نوشیدن مشروب تا مرغوب و غیر استاندارد در جوانی مردند.
سیروس خان, در فرهنگ ایرانی همیشه صحبت از شراب, باده, می, ساقی, ساغر و شراب شیراز است, نه Smirnoff و Stolichnaya! این روس ها مرداشون همه عرق خور و خانمهاشون همه موقر و ناراضی!
در اواخر سالهای ۹۰ که نیاز شدیدی به مهندس کامپیوتر و نرم افزار بود و ویزای H1-B راه افتاده بود کلی آدم از حیدر آباد هند و دانشگاهای مسکو و سن پترزبورگ آمده بودن اینجا. ما هم Igor رو استخدام کرده بودیم و گذاشته بودیمش روی یک پروژه تو تگزاس. روز دوم سوم بود که وسط روز خانمی که مدیر پروژه ما بود سراسیمه اومد تو دفتر منو گفت که Igor پشت میزش, جلوی کامپیوتر خوابش برده و اگر Client ببینه حسابی آبروریزی میشه. من فوری رفتم بالای سرشو دیدم که داره خور و پف میکنه! فوری بیدارش کردم و فرستادمش به هتل و آخر هفته هم بیرونش کردیم.
یکبار هم برای جشن کریسمس تمام کارمندان غرب آمریکا رو با همسرانشون برده بودیم لاس وگاس. وسط بزن و بکوب و رقص با گروه شبه "الویس پریسلی" یک هو دیدیم که Sergey وارد شد با یک خانم خیلی خوشگل و با لباس قرمز و تنگ و آنچنانی. همه مونده بودیم که ماجرا چیه. بعد از یکی دو ساعت, یکی از خانم های همکار که فضول محله بود, یواشکی بمن گفت که این خانم "اسکورت" هست و ۱۰۰۰ دلار گرفته که با Sergey بیاد!