گویاست که خنده تلخ ما از گریه غم انگیز ترست
نوجوان که بودم یکی از هم سن و سالهایم در فامیل گله میکرد از نحوه برخورد والدین با خودش .
نارضایتی اش از این بابت بود که تمام تفریح و سرگرمی هایش چرا باید کنترل شود چرا نباید با تصمیم خودش و کاملا ازادانه در ان سن کمساعتهای طولانی بیرون از خانه فوتبال بازی کند، به هر روی از این قبیل افکار و سوال های کودکانه در سرش می‌پروراند .
آن سالها علتش را جویا شدم ؟گفت:اعتراف میکنم بچه تر که بودم یه بار با اجر زدم تو سر بچه فامیلمون که ببینم از این ستاره ها دور سرش می چرخه یا نه؟به خودم اومدم و ترسیدم گفتم الان که بزرگتر شده شاید دنبال سوال های بزرگتره شایدم قویتر شده  با ده تا آجر  بکوبه تو سر من تا پاسخی برای سوالات کارتونی خودش پیدا کنه بی ربط نبود خبر حمله مونیخ و قمه و شلیک به جمعیت و ...اینها رو که شنیدم یه نگاه به پرچم اتحادیه اروپا کردم دیدم اونم ستاره داره فکر نوجوانی که منم می‌شناختم  هم ستاره داشت .