«[اعدام] توهین به نفس و قلب انسان است و بس.»
- داستایوفسکی، «ابله»
ایمان آقایاری
در هفتههای اخیر و در واکنش به اعدامهای صورت گرفته در ایران، شاهد پیوندِ امواجِ خشم ایرانیان داخل و خارج کشور بودیم. بازوی بیقرار کشتار رژیم، برای جبران ناکامیها و ارضای میل اقتدار، مجددا نمایشی بیشکوه و نفرتانگیز را آغاز کرده است. در مقابل، انسانهای عاصی، بیرقِ «نه به اعدام» را به نشانهی نفی تمامیت وضع موجود برافراشتهاند. اگرچه محرک این جنبش، اعدامهای – یا بخوانیم قتلهای انتقامجویانهی – سیاسی بود؛ اما به سرعت سویهی عمیقتر و مترقیانهتری نیز یافت و به ابراز انزجار نسبت به هر شکلی از مجازات مرگ با هر عذر و بهانه و ذیل هر عنوانی، مجال داد.
واقعیت این است که شور سیاسی امکان گفتگو بر سر همهی مسایل را میگشاید. حال فرقی نمیکند این شور محصول فضای جنبشی باشد یا شورِ سرخورده و مچاله در دورانی که جنبشِ فراگیر در رکود و نهفتگی به سر میبرد. اما تفاوت بارز این است که در دوران رکود، به واسطهی غلبهی سرکوب و یأس، خشم و نفرت، ابعاد مخرب به خود میگیرند. در چنین جوی نیروهای ظاهرا بدیل، اما تحلیل برنده در جهت تثبیت اوضاع یا خیز برداشته برای تاسیس شری دیگر، دوشادوشِ نیروی سرکوب به عقیم سازی جامعه در زایش عناصر حق-محور و دموکراتیک یاری میرسانند. و این واقعیت، باری مضاعف بر دوش نیروهای اصیل و آزادیخواه مینهد.
اما خشم و نفرتِ سازنده چیست و آیندهی آبستنِ حق و دموکراسی کدام است؟
جمهوری اسلامی به روشنی تجسمِ اگر نه همهی شرارتها، لااقل عمدهی خبایثِ بشری است. این واقعیت، زندگی را برای انسانهایی که در سیطرهی این دستگاه زیسته و میزیند بسی تلخ و طاقتفرسا کرده است. اما از جهتی چنین دورانهایی در تاریخ میتوانند نقاط عطفی باشند که گذر از آنها گسست از بسیاری نکبتها را در پی دارد. این مهم، دست یافتنی است، اگر و تنها اگر وجدانِ عمومی آکنده از خشم و نفرتی عمیق باشد.
این نگرشِ پارادوکسیکال حامل حقیقتی است که تحققش مستلزم گام برداشتن بر تیغهی دیواری لغزان است. خشم و نفرت، باید وضعیت را هدف بگیرد. یعنی وضعِ غیر بشری، که امکان برخورداری از حق و کرامت و زیست اخلاقی را مسدود میکند، آنچنان غیظی برانگیزد که تمام توان مدنی در راستای امحای آن و تاسیس یک وضعیت انسانی بسیج شود؛ حکایتِ همان مَثَل قدیمی «ادب از که آموختی».
این خشم، مطلقا انتقامی نیست؛ بلکه انتقالی است. خشمی که رانهی گذار از خودکامگی، اختناق، تبعیض، انحصار در تالیفِ ارزشها و هنجارها، تحمیل عقاید، رنج آفرینی، نفرت پراکنی و بیداد به حاکمیت قانون، آزادی، برابری، گشودگی ساختاری، بردباری، تلاش برای کاستن از آلام بشری و دادگستری است. تنها آیندهای رها از انقیاد گذشتهی اندوهبار خواهد بود که خاطرات خونین فقط برای پرهیز از تکرارِ فجایع در پس زمینهی آن حک شوند.
اهمیت اجماع بر الغای اعدام
جنبشها و اعتراضات مدنی و به راه انداختن انواع کارزار برای ایجاد فشار بر حکومتِ مستولی بر ایران به طور کامل کامیاب نخواهند بود مگر آنکه وضعیت سیاسی را یکسره منقلب کنند. تا فرا رسیدن آن روزِ خیلی دور، خیلی نزدیک، اما همهی این تلاشها اهمیت والای خود را داشته و خواهند داشت. تاثیر این کنشها در دو موضع قطعی است. یکی اینکه به هر روی حساسیتها و فشارها در موارد و مواقعی حکومت را وادار به عقب نشینیهای پنهانی کرده که این حتی اگر منجر به نجات جان یک انسان شده باشد بیتردید مغتنم است. اما دومین مورد، که در نسبت با متنِ حاضر اهمیتی مبنایی دارد مربوط به ایجاد گفتمان عمومی معطوف به آینده است.
بی گمان گشوده شدن بحث اعدام از زاویهی سیاسی امکان گفتگو با بسیاری از مخاطبان ایرانی را سهلتر کرده است. ایجاد بستر برای بحث دربارهی این مقوله موجب شده تا نمایندگان دیدگاههای گوناگونی که خود را مخالف مجازات اعدام میدانند یکدیگر را در فضای واقعی و مجازی بیابند، تشریک مساعی و همافزایی کنند. از سویی تحرکات و گفتگوها میتواند گروههای مختلف جامعه را که در مرحلهی پیشا آگاهی در مورد این موضوع قرار دارند به سمت نگرشِ نافیِ مجازاتِ مرگ، سوق دهد.
حکومت جمهوری اسلامی که با توجه به شاخصههای مختلف در عرصههای توسعه، رفاه، دموکراسی، شادی و آزادی همواره ایران را در قعر جدولهای منتشره قرار داده در چند زمینه چون فلاکت و تورم و اعدام، نام ایران را صدر نشین کرده است. ایران به نسبت جمعیت، همه ساله بالاترین تعداد اعدام در جهان را ثبت میکند. این واقعیت تلخ و عواقب روانی گستردهی ناشی از آن چنان وزنی در فهرست مصایب ایرانیان دارد که پرداختن به آن در مجالی چنین تنگ میسر نیست. تنها اهمیت کانونی این موضوع در پیوند با بافت مفهومی نوشته، ضرورت نگارش این چند سطر در این جستار را موجب شد.
توفیق نسبی در ایجاد چنین گفتمانی و تسری آن به آحاد جامعهی ایرانی یکی از تسویه حسابهای کلان با عناصر بد شگونی است که از گذشته تا امروز طنابی نحس بر گردن ایران افکنده و ارواح سرگردانش بر سر آینده پرسه میزنند. تعیین حق حیات به عنوانِ چیزی نازدودنی از انسان و تعیین محدودهی حکومت و تمام قوا و عواملش در جایی بیرون از آن یک بار و برای همیشه، هم مبدا و هم مقصدی است در این سیر. اعدام یا جان ستانیِ خونسردانهی تحت لوای قانون و تمام تشریفاتِ نفسگیر و چندشآورش، شرمی است بر جبین بشریت و عزمی راسخ باید که آن را به جایگاه درخورش روانه کند؛ زباله دانیِ تاریخ.
نظرات