ایمان آقایاری

می‌گویند وقتی پس از مدت‌های مدید اِعمالِ ممنوعیت و تلاش دستگاه مخوف استالین برای خط زدن نام و یادِ بوریس پاسترناک، شاعر و نویسنده‌ی روس، او در میان جمعیت حاضر می‌شود تا شعری بخواند، کاغذ از دستش می‌افتد. پاسترناک به سختی می‌کوشد شعر را به یاد آورده و ادامه دهد؛ اما در همین حین، حاضران یک‌صدا و از عمق وجودشان، شعر را از بر می‌خوانند. این جوهرِ هنر است، چیزی که در زیر تلی از خاکسترِ کاغذهای سوخته یا خمیر شده نیز باقی می‌ماند. دقیقا از همین رو هر حکومت تمامیت‌خواهی در نسبتی دو سویه با این مقوله قرار می‌گیرد. از سویی می‌کوشد آن را به زیورآلات دستگاه پروپاگاندایش بیفزاید و از سوی دیگر با هر نوعی از هنرِ مستقل ستیزی رفع‌ناشدنی دارد.

با انتشار خبر صدور حکم اعدام برای توماج صالحی، موجی از خشم و بغض، فضا را پر کرد. در شرایطی که جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان را به کامِ انواعِ مصیبت‌ها سوق می‌دهد، در میانه‌ی مصافِ سرسپردگان ظلمت با اسم رمز «طرح نور» با زنانی که زندگی و آزادی را قبله‌گاه خود ساخته‌اند، انتشار این حکم، شاید چیزی متفاوت با نیت صادرکنندگانِ آن پدید آورد. تعدادی از وکلای سرشناس برآشفتند. تنی چند از هنرمندانی که برای مدتی سکوت اختیار کرده بودند، به زبان آمدند و «آن» گفتند که پسند دستگاه ارعاب و غارت نیست. کلیپ‌ها و آهنگ‌های توماج مجدد دست به دست شد و گاهی هم پنجره‌ها برای انتشار صدایی که صدای مردم بود، گشوده.

توماج صالحی یکی از خیل ایرانیان است، از میان عصیان‌کنندگان؛ شجاعتی مثال زدنی دارد و برگ برگ اعتراضات خیابانی را با مردم ورق زده و زیسته. بی‌شک همه‌ی این عوامل در محبوبیت توماج موثر است. اما به نظر می‌آید چیزی از جنس هنر، چیزی فراتر از اعتراض، شجاعت و مقاومت نیز در کار است. چیزی که موجب می‌شود تمام رنج‌ها و لحظه‌ها میان او و مخاطب در یک رفت و برگشت به وحدت برسد. طوری که انگار شنونده‌ی خبر صدور حکم اعدام، حس توماج را با او زندگی می‌کند و از سوی دیگر بی‌واسطه‌ی تحلیل در می‌یابد که این حکم، حکمِ توماج نیست، حکمِ وحشیانه و نمادین انتقام از همه است، همه‌ی آنان که گفتند: «نه».

البته شاید عصر غول‌هایی چون پاسترناک سر آمده، شاید هم چنین نیست، اما به هر حال «ما»ی ایرانی در حال حاضر از داشتن چنین سرآمدانی محروم‌ایم؛ ولی آن خصلت بی‌همتا، آن احساس پیوند خوردن در کلمات، الحان، ضربه‌های قلم‌مو یا چکش، در این‌جا قابل کشف است. می‌شود آن‌چه در یک رفت و برگشت، جماعتی را به یک فرد به عنوان خالق یک اثر متصل می‌کند و از سوی دیگر او را به وسعت تمام مخاطبانش، تمام آنان که از رنج‌ها و حتی آه‌های پنهانی‌شان گفته، می‌گسترانَد، را در همین هنرمندان هم دید.

توماج، مهدی یراحی، شروین و بسیاری دیگر از هنرمندانی که نه با قدرت تکنیک و یا مولفه‌هایی از این دست، بلکه در هم‌خانگی زبانی با مخاطبان‌شان به چنین موقعیتی دست یافتند. همان‌طور که گاه اثرشان چیزی جز بافته‌ای از پاره‌های کلامی نبوده که از سلول سلولِ رنج کشیده‌ی انسان‌های عادی تراویده است. این‌جاست که آن چیزِ خاص، آن خصلتِ نام‌ناپذیر زاده می‌شود. آن‌چه موجب می‌شود مثلا نوید افکاری شعر بگوید بی آن‌که بخواهد شعری گفته باشد، شعری بافته از رنج، بدون آرایه و پیرایه، به زبانی هرچه عامیانه‌تر، اما مو به تن هر جنبنده‌ای راست کند، هراسی ویران‌گر بر روانش آوار سازد و نقل مشترک همه‌ی قربانیان بالقوه‌ی تجسمِ شر، شود: «دنبال یه گردن برای طنابشون می‌گردن.»

از خواستِ حکومتِ تمامیت‌خواه، تا آن‌چه کسب می‌کند، فرسنگ‌ها فاصله است. میل به چیرگی تام، چنان دستگاه سلطه را تحت سلطه در می‌آورد که فهم این حقیقت در آن به امری محال بدل می‌شود. درست از این رو است که گاهی اراده می‌کند بترساند، حذف کند، گمنام سازد؛ اما دقیقا در همان زمان «قضا در کمین» است و کاری دیگر می‌کند.