یک: مصاحبه با وزیر خارجه

 

در پاییز ۱۳۶۰ (۱۹۸۱) در خبرگزاری جمهوری اسلامی مترجم بخش انگلیسی بودم و شیفت شب کار می کردم. یکی از دوستان همکارم گقت کیهان انگلیسی به مترجم احتیاج دارد و می توانم صبح ها آنجا کار کنم. درآمدم در خبرگزاری زیاد نبود و چون تازه ازدواج کرده بودم کار دوم را در کیهان انگلیسی قبول کردم. سردبیرش معصومه ابتکار بود که قبلن مترجم-سخنگوی دانشجوبان اشغالگر سفارت آمریکا بود و بعدها بخاطر سابقه همکاری اش با محمد خاتمی، که نماینده خمینی در موسسه کیهان بود، در کابینه خاتمی معاون رییس جمهور و رییس سازمان محیط زیست شد.

یک روز به من گفتند علی اکبر ولاینی وزیر امور خارجه به کیهان انگلیسی وقت مصاحبه داده و باید به وزارت خارجه بروم. خیلی خوشحال شدم. اولین مصاحبه ام با یک مقام دولتی بود و برایم خیلی اهمیت داشت. با این که هنوز بیست سالم نشده بود و هیج آموزش یا تجربه روزنامه نگاری نداشتم فکر می کردم بعنوان یک طرفدار جوان انقلاب می توانم سوالات مهمی از وزیر خارجه بپرسم. یعنی باورم شذه بود که یک خبرنگار انقلابی ام و آقای وزیر وطیفه دارد به هر سوالی جواب دهد. یعنی تا این حد خام و بی شعور بودم :)

روز موعود با کمی ترس و لرز ولی با قیاقه جدی وارد دفتر وزیر شدم. این صحنه در ذهنم حک شده: به محض اینکه روی صندلی روبروی میز ولایتی نشستم پرسید سوالات کو؟ سوالاتی را که روی کاغذ نوشته بودم از من خواست و با خودکارش چند تا را خط زد و جند تا را پس و پیش و عوض کرد. باورم نمی شد. یعنی وزیر مملکت داشت سوالات خبرنگار را جلوی خودش سانسور می کرد؟ چیزی نگفتم. ضبط صوت را روشن کردم و سوالات دستکاری شده را پرسیدم و رفتم. حالم حسابی گرفته شد ولی هنوز خیلی رود بود به این نتیجه برسم که سیستم از بیخ فاسده و ول معطلم.

دو: بسمه تعالی

در اسفند ۱۳۶۱ (عکس بالا، مارس ۱۹۸۳:‌ از چپ: حمید هوشنگی، حسین نصرت، علی اکبر ولایتی، ؟؟، ؟؟، احمدلو، خودم) هند میزبان کنفرانس سران جنبش عدم تعهد شد و بعنوان خبرنگار بخش انگلیسی خبرگزاری جمهوری اسلامی همراه با تیم خبری به دهلی نو رفتم. در آن زمان جنگ ایران و عراق وارد مرحله تاره ای شده بود. نیروهای عراقی تفریبن از همه مناطق اشغالی مرزی رانده شده بودند و نیروهای کشور ما برای اولین بار جنگ را بطور گسترده به داخل خاک عراق برده بودند. حالا ما ایرانی ها بودیم که تجاوزگر شده بودیم هر چند به نام عدالت و به خیال مجازات صدام متجاوز.

در این شرایط لازم بود جنایت های نیروهای عراقی در زمان تجاوز و اشغال ایران برای هیات های کشورهای شرکت کننده در کنفرانس روشن می شد تا موضع جمهوری اسلامی مبنی بر لزوم ادامه جنگ را درک کنند. برای این منظور ستاد تبلیغات جنگ بریاست کمال خرازی، که مدیر عامل خبرگزاری جمهوری اسلامی هم بود، کتاب نفیسی به نام «جنگ تحمیلی» (The Imposed War) به زبان انگلیسی چاپ کرده بود که صدها نسخه آن بین شرکت کنندگان کنفرانس توزیع شد. این کتاب مجمو عه ای بود از عکس های مربوط به جنگ توسط عکاسان ایرانی، منجمله دو تا که من از نقاشی ها و شعارهای دیواری گرفته بودم. روی جلدش عکسی بود از پشت سر یک سرباز ایرانی که روی خاک در خون غلطیده بود.

همه اعضای تیم خبری ما یک جلد از این کتاب هدید گرفتند. من تصمیم داشتم هر فرد سرشناس ایرانی را دیدم از او بخواهم چند کلمه ای درمورد جنگ در صفحه اول نسخه من بنویسد و امضا کند. یک روز ولایتی برای بازدید به اطاق کار ما در محل برگذاری کنفرانس آمد. با اینکه تجربه تلخ مصاحبه با او را فراموش نکرده بودم از او امضا خواستم. به هر حال وزیر خارجه بود. خودکارش را درآورد و یک جمله نوشت. دقیقن یادم نیست ولی چیز خاصی نبود. چیزی در مایه ی «به امید پیروزی حق بر باطل». بعد هم امضا کرد. لحظه ای بعد متوجه شذ یک چیزی یادش رفته. دستپاچه کتاب را دوبازه باز کرد و بالای جمله اش نوشت «بسمه تعالی». نه تنها عوضی بود بلکه متظاهر هم بود.

منٍ ساده خنگ خدا چه انتظاری از امثال او داشتم؟ صداقت و تقوا؟ بله.

سه: سلمان رشدی

مدتی بعذ از فتوای خمینی علیه سلمان رشدی در بهمن ۱۳۶۷ (فوریه ۱۹۸۹)، دو سه خبرنگار از خبرگزاری جمهوری اسلامی برای مصاحبه با ولایتی به وزارت خارجه رفتند. من هم از طرف بخش انگلیسی همراه شذم. شش هفت نفر بودیم در یک اطاق نسبتن کوچک. خبرنگاران یک طرف میز، ولایتی و دو سه مقام دیگر وزارت خارجه طرف دیگر. دستگاه های ضبط صوت هم وسط.

ولایتی در مورد موضع رسمی دولت در دفاع از فتوا علیه رشدی چند دقیقه صحبت کرد. بعد گفت ضبط صوت ها را خاموش کنیم. به خودم گفتم این دفعه می خواد چکار کنه؟ دیگر آن جوان ایده آلیست نبودم و احساس و علاقه ام نسبت به انقلاب و اسلام رمانتیک نبود. این بار می خواستم از این مرتکه سندی داشته باشم. دستم را بطرف ضبظ صوتم دراز کردم ولی خاموشش نکردم. کسی متوجه نشد.

ولایتی شروع کرد به حرف زدن. درست بخاطر ندارم چه گفت ولی مظمونش این بود که آنچه در ابتدا بیان کرد موضع رسمی بود و از ما خبرنگاران دولتی خواست که در گزارش های مربوط به رشدی به نکته های خاصی اشاره کنیم تا نظرات رادیکال تر از جانب رسانه ها منعکس شود تا دولت در مجامع بین المللی مورد مواخذه قرار نگیرد. یعنی علنن می خواست اخبار را مهندسی کند، مثل همین مهندسی انتخاباتی که این روزها سر زبانها افتاده.

نوارش را نگه داشتم. شاید روزی در جعبه هایی که قبل از ترک ایران پپش دوست و فامیل امانت گذاشتم پیدا شود.

چهار: تشکر ۱۰۰ دلاری

عکس چپ، بلگراد. کنفرانس سران جنبش عدم تعهد. شهریور ۱۳۶۸، سپتامبر ۱۹۸۹: ولاینی همراه با آزمایش سقیر ایران در بلگراد (راست) و حجت الاسلام حسین سبحانی نیا نماینده نیشابور در مجلس.

از خبرگزاری جمهوری اسلامی سه خبرنگار این کنفرانس را پوشش دادند. مرحوم رامین رفیع رسم از دفتر ایرنا در رم. آقای تابش مسول دفتر بلگراد بود و من هم از بخش انگلیسی در تهران. روزنامه اطلاعات رضا اسماعیلی عضو هیات تحریریه را اعزام کرده بود و علی‌اکبر عبدالرشیدی هم برای صدا و سیما گزارش تهیه می کرد. به احتمال زیاد چند خبرنگار دیگر ایرانی هم بودند ولی آنها را به یاد نمی آورم.

در یکی از روزهای مقذماتی کنقرانس که وزرای خارجه در آن شرکت می کردند، ولایتی خبرنگاران ایرانی را دعوت کرد با او نشستی داشته باشند تا آنها را در جریان مواضع دولت فرار دهد و طبق معمول به آنها خط بدهد. بعذ از جلسه یکی از دیپلمات های ایرانی گفت آقای ولایتی می خواهند از زحمات ما تشکر کنند و به هر کدام از ما یک اسکناس صد دلاری داد.

من و رامین رفیع رسم هم خوب خرجش کردیم. با ناتاشا، یکی از راهنماهای زیبای کنفرانس، به یک کافه رفتیم. رامین ویسکی سفارش داد و من قهوه و شیرینی (هنوز مشروب خور نشده بودم) و ناتاشا میلک شیک. بعدش هم رفتیم در یکی از رستورانهای شیک شام خوردیم. یادش بخیر. رامین دوستی خوب، باهوش و دنیا دیده بود و انسانی دوست داشتنی با شخصیتی جذاب. خیلی زود از این دنیا رفت. نقاط اشتراکمان تحصیل در خارج در نوجوانی، گرایش به مذهب و انقلاب در جوانی و بریدگی از هر دو در بیست و هفت - هشت سالگی بود. تنها چیزی که در ما باقی مانده بود احساس وظیفه ملی بود، نه تعصب دینی یا وفاداری به جمهوری اسلامی. که آن هم سرانجام غیر ممکن شد >>> آلبوم عکس: بلگراد با رامین و ناتاشا