بیشعوری
راهنمای عملی شناخت و درمان خطرناکترین بیماری تاریخ بشریت
خاویر کرمنت
مترجم محمود فرجامی
H & M Media تابستان ۲۰۱۴

مقدمه‌ی مترجم

آیا از این‌که همسایه‌تان زباله‌هایش را در جوی آب می‌ریزد عصبانی هستید؟ آیا تا به حال پیش آمده که در اداره‌ای برای گرفتن یک امضا روزها و ساعت‌ها در آمدوشد باشید؟ آیا احساس می‌کنید برخوردهای رئیس‌تان با شما توهین‌آمیز است؟ تا به حال دلتان می‌خواسته که یک صندلی را بر فرق پزشکی بکوبید که وقتی بعد از ساعت‌ها انتظار و پرداخت حق ویزیت کلان موفق به دیدارش شده‌اید، بدون آنکه اجازه بدهد در مورد بیماری‌تان توضیحی بدهید شروع به نوشتن نسخه کرده ‌است؟ آیا از دیدن مجری‌های تلویزیون عصبی می‌شوید؟ آیا با شنیدن حرف‌های سیاستمداران دچار رعشه و ناسزاگویی می‌شوید؟ آیا وسوسه‌ی خفه‌کردن بزرگ‌ترهای فامیل که دائما مشغول فضولی و نصیحت و بزرگ‌تری‌اند زیاد به سراغتان می‌آید؟ با همکاران اززیرکاردررو و زیرآب‌زن زیاد دست‌به‌یقه می‌شوید؟ آیا هر هفته دوستانی به سراغ‌تان می‌آیند که بخواهند شما را به فعالیت تجاری یا آیین مذهبی جدیدی دعوت یا دست‌کم چاکرای‌تان را باز کنند؟ رابطه‌تان با همسرتان چطور است؟ به فکر جداشدن از او هستید یا آن‌قدر شرور است که حتی جرات جداشدن از او را هم ندارید؟ بچه‌های تخس و شروری که دائما باعث سرافکندگی‌تان می‌شوند هم دارید؟

***

اگر پاسخ‌تان به این پرسش‌ها مثبت است، این کتاب برای شماست. چرا که شما با بیشعورها سروکار دارید و کتابی درباب پدیده‌ی بیشعوری در جوامع کنونی به‌عنوان راهنمای عملی شناخت و درمان خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت راهنمای ارزشمندی برای شناخت و درمان عارضه‌ی بیشعوری و نحوه‌ی رفتار با مبتلایان به این بیماری است. اما اگر پاسخ‌تان به پرسش‌های بالا منفی است، احتمالا خطر جدی‌تری شما را تهدید می‌کند...!

شاید بیشعوری یک «بیماری» است و مثل تمام بیماری‌ها برای پیشگیری و درمانش باید آن را درست شناخت.

هرچقدر که یک بیماری خطرناک‌تر و شایع‌تر باشد، شناخت و مقابله با آن ضروری‌تر است، اما بیشعوری مهلک‌ترین عارضه‌ی کل تاریخ بشریت است که تاکنون راهکاری علمی برای مقابله با آن ارائه نشده است. بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعورها نه‌تنها احمق نیستند که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند. خودخواهی، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بن‌مایه‌‌های بیشعوری است بیشتر از سوی کسانی اعمال می‌شود که از نظر هوش، معلومات، موقعیت اجتماعی و سیاسی و وضع مالی، اگر بهتر از عموم مردم نباشند، بدتر نیستند.

پزشکی که حق اظهارنظر به بیمار خود یا همراهان او نمی‌دهد یا سیاستمداری که با زیرکی از جهل و زیاده‌خواهی مردم با دادن وعده‌های توخالی و ارائه‌ی آمار مضحک سوءاستفاده می‌کند، هیچ‌کدام به‌خاطر حماقت مرتکب چنین اعمالی نمی‌شوند. همین‌طور شهروندی که زباله‌ی خود را در چندقدمی سطل زباله‌ی عمومی محله در جوی آب خالی می‌کند به‌خاطر ناآگاهی از کارکرد جوی و سطل زباله چنین کاری نمی‌کند.

واقعیت دردناک آن است که در طول تاریخ، مسببان بیشترین آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌ است آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیایی را به آتش کشیده‌اند.

در دنیای مدرن و با بالارفتن سطح آموزش، در سایه‌ی این تفکر نادرست که سواد و آگاهی، الزاما رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهد داشت،  بیشعورهای بسیار بیشتری تولید شده و به بهره‌برداری رسیده‌اند. تنها کافی است نگاهی گذرا به ایدئولوگ‌ها و نظریه‌پردازان و حتی آدمکش‌هایی که از بطن دانشگاه‌های معتبر جهان رشد یافته‌اند و آمار قربانیان آن‌ها بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود. بله... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند!

خاویر کرمنت این واقعیت دردناک را موضوع کتاب طنزآمیز خودش قرار داده ‌است.
همان‌طور که خود نویسنده هم در ابتدای کتاب خاطرنشان ساخته، هیچ‌کدام از وقایع و نام‌های مذکور در متن کتاب واقعی نیست، اما وجود مابه‌ازاهای فراوان در میان جامعه برای توصیفاتی که در هر بخش از بیشعورهای خاص شده ‌است می‌تواند تامل‌برانگیز، اثرگذار و شاید ناامیدکننده باشد.

***

در ترجمه‌ی این کتاب سعی کردم لحن شبه‌علمی اما طنزآمیز نویسنده ـ که ناگاه در بعضی جاها به نثر محاوره‌ای و حتی ادبیات لمپنی نزدیک می‌شود ـ حفظ شود. همچنین با توجه به اشاره‌ها و کنایات متعدد نویسنده به وقایع و شخصیت‌های تاریخی، کوشیدم تا با توضیحاتی در پانویس‌ها، ضمن حفظ محتوا و ریتم متن اصلی، خواننده‌ی فارسی زبانی را که بیش از دو دهه بعد از نوشته‌شدن کتاب، آن را می‌خواند با مرجع اشاره‌ها و کنایه‌هایی که آورده شده آشنا کنم ـ کاری که بسیار وقت‌گیر بود؛ مثلا یافتن مرجع یک اشاره‌ی چندکلمه‌ای به «رولز رویس» در فصل «بیشعور عرفان‌باز» هفته‌ها وقت برد و البته برحسب اتفاق یافت شد. نام‌ها نیز بعضی کاملا تخیلی و بعضی به‌صورت تغییریافته‌ی نام‌های حقیقی آورده شده‌اند (مثل باگمن راجنیش در همان فصل بیشعور عرفان‌باز) که تا آن‌جا که ممکن بوده مرجع اشارات یافته و به همراه اصل کلمه با حروف انگلیسی (برای تمام اسامی خاص) در پانویس‌ها ذکر شده است. البته بسیاری از نام‌ها معنایی طنزآمیز در زبان انگلیسی دارند که نوشتن توضیح اضافی در پانویس برای تک‌تک آنها، خواندن متن را دشوار می‌کرد بی‌آنکه فایده‌ی خاصی داشته باشد. آشنایان به زبان انگلیسی می‌توانند معانی آن‌ها را بر اساس پانویس انگلیسی بیابند، دیگران هم چیز مهمی را از دست نداده‌اند.

در موارد نادری در بعضی اشارات کوتاه به وقایع و یا اصطلاحات خاصی که برای خواننده‌ی غیرآمریکایی ناملموس بود تغییراتی دادم تا متن ترجمه‌شده، برای خواننده‌ی فارسی‌زبان گنگ نباشد. خوشبختانه یا متاسفانه، بخشی با ‌‌عنوان «بیشعوری و ترجمه» در کتاب وجود نداشت!

***

شرح ماجرای انتشار دیرهنگام این ترجمه:

کتاب Asshole No More ازطریق یکی از بستگان در سال 86/2007 به دستم رسید. با خواندن فقط چند صفحه از آن حیرت‌زده شدم، چون سخت به نظر راست‌ِکار اینجا و اکنونِ ما می‌آمد. بعضی تعابیر حتی به‌قدری با آنچه می‌دیدم (و اکنون بیشتر می‌بینیم) منطبق بود که مشکل می‌شد باور کرد کتاب سال‌ها پیش و در قاره‌ای دوردست نوشته شده است. تصمیم گرفتم کتاب را ترجمه کنم که البته اگر کمک‌های دکتر خرقانی، یعنی همان آورنده‌ی کتاب، نمی‌بود این تصمیم عملی نمی‌شد و به صف صدها تصمیمِ درصفِ دردست‌اقدام می‌پیوست. هفت‌هشت ماه بعد، در سال 87، فایل تایپ‌شده‌ی کتاب آماده بود و تازه اول ماجرا.

موضوع کتاب را به یکی از مترجمان نسبتا مشهور که در یک انتشاراتی، یک روز در هفته، سِمت دبیری داشت گفتم. دعوت کرد تا کتاب را برای بررسی به آن‌جا بسپارم. روزی و ساعتی را معین کرد و وقتی رفتم گفتند جلسه دارد. نیم ساعتی بعد آمد و گفت این‌ها را بده، بعدا خبرت می‌کنیم. این‌ها (یعنی اصل کتاب، سی‌دی متن تایپ‌شده و برگه‌های چاپ‌شده‌ی ترجمه‌ی فارسی) را به ایشان (یعنی حضرت استاد، مترجم نسبتا مشهور) دادم و رفت. کلا در یک دقیقه و سی ثانیه. چند هفته‌ای گذشت و خبری نشد. به استاد تلفن می‌زدم، جواب نمی‌داد و چند هفته باز به همین منوال گذشت. با انتشارات تماس گرفتم، گفتند شما چیزی به ما نداده‌اید، ما فقط در قبال تحویل و رسید رسمی پاسخگوییم؛ ضمنا حالا که از آن مجرا اقدام کرده‌اید دیگر نمی‌توانید از این مجرا اقدام کنید. سه واحد اورولوژی اهل فرهنگ در باب آناتومومیِ این مجرا و آن مجرا!

عاقبت با عوض‌کردن صدا و شماره‌ی تلفن حضرت استاد را یافتم، گفتند «حله؛ شما شروع کن به ترجمه‌ی کتاب بعدی.» از آن سو مسئولان انتشارات می‌گفتند هیچ هم همچین نیست، نه حله؛ و چه معنی دارد که کسی خارج از روال اداری، کتاب را از کسی قبول کند. مدیر انتشارات را هم که نمی‌شد یافت، چون یا دائما در سفر خارجه بود و یا جلسه داشت. بیشعوری من گویا ابزار روکم‌کنی اهل فرهنگ شده بود. شش ماه گذشته بود و همچنان قرار بود تا یکی‌دو هفته‌ی دیگر نتیجه مشخص شود. عاقبت گفتند قبول است. صفحه‌بندی و ویراستاری کتاب چند ماه طول کشید و هر بار اصلاحاتی روی آن انجام شد. سال بعد، پیغام تلفنی: «سلام... فلانی هستم... می‌خواستم بگم کتاب بیشعوری در وزارت ارشاد به‌طور قطعی رد شده... لطفا برای فسخ قرارداد تشریف بیارید... اون مبلغی رو هم که پیش‌پرداخت شد بیارید... ممنون.»

کتاب را با اصلاحاتی در نام و خودسانسوری بیشتر به انتشارات دیگری دادم.

چند روز بعد مدیر آن، سید علیرضا بهشتی شیرازی، را بازداشت و دم‌ودستگاه را پلمب کردند. البته ربطی به بیشعوری، یا درواقع کتاب بیشعوری نداشت. دی‌ماه سال 88 بود... چند ماه بعد بنگاه انتشاراتی باز شد و هرچند مدیرش در زندان بود، لِک‌ولِک‌کنان راه افتاد. دوباره برای ویراستاری و صفحه‌بندی، روز از نو و روزی از نو. پس از چند ماه، وقتی که من از ایران خارج شده بودم، دوباره به وزارت ارشاد رفت و چند ماه بعد از آن، اواسط سال 89، خبر خوشحال‌کننده‌ای از طرف ناشر رسید: از اداره‌ی کتاب خواسته‌اند برای مذاکره درباره‌ی کتاب به آن‌جا برویم.

هرچند که برای آیندگان ـ امیدوارم ـ جُک محسوب شود، اما خاطره‌ی نماینده‌ی ناشر از مشروح جلسه‌ی کذایی، در تاریخ نشر کتاب شاید بی‌سابقه باشد: جناب رئیس اداره‌ی کتاب (طبعا طبق معمول دکتر یا حاج‌آقا یا هردو) حدود نیم ساعت یک‌نفس به نماینده‌ی ناشر، به‌خاطر آنکه جرات کرده چنین کتابی را برای درخواست مجوز نشر به وزارت ارشاد بفرستد توپ‌وتشر می‌زند. می‌گوید: «گمان کرده‌اید با دسته‌ی کورها طرفید که با پوشش طنز بخواهید تبلیغ همجنس‌گرایی بکنید؟ من خودم، هم تحصیل‌کرده‌ی دانشگاهم، هم انگلیسی می‌دانم و هم اهل مطالعه‌ام؛ فکر می‌کنید معنای کلمه‌ی asshole را نمی‌فهمم؟» و بعد از به‌فیض‌رساندن نماینده‌ی ناشر با تشریح عمیق معانی ass و hole کتاب را الی‌الابد غیرقابل‌انتشار اعلام می‌کند.

این در حالی بود که پیشتر هر مطلبی را که مشکل‌دار به نظر می‌رسید خود من حذف کرده یا تغییر داده بودم، مثل چند اسم از شخصیت‌های سیاسی یا نام شهری در ایران. چند صفحه را هم که در مورد «دین و بیشعوری» بود کلا حذف کرده بودم تا به گمان خودم کتاب در بازبینی مشکلی نداشته باشد. حتی نام کتاب را هم  بار دوم گذاشته بودم «بررسی عارضه‌ی‌ بیشعوری در جوامع آمریکای شمالی» تا حساسیتی برانگیخته نشود. گویا اهل رشد و ارشاد با هر چیزی برانگیخته می‌شوند.

به هر حال امید انتشار کتاب در بازار رسمی کتاب ایران به باد رفت و آن را رها کردم. تا این‌که مدتی بعد، شراگیم زند، یکی دوستانم که وبلاگ طنزآمیز پرطرفداری را می‌نوشت، با من تماس گرفت و تشویقم کرد آن را به صورت الکترونیک بر روی وبلاگ خودم منتشر کنم. تجربه‌ی نویسنده‌ی دیگری را که پیشتر این کار را انجام داده بود و از استقبال مخاطبان راضی بود در اختیارم گذاشت: قرار دادن فایل پی‌دی اف کتاب با شکل و شمایلی شبیه به نسخه چاپی به صورت رایگان، و دادن شماره حسابی به خوانندگان کتاب تا اگر محتوای آن را پسندیدند مبلغی را به دلخواه برای نویسنده یا مترجم واریز کنند. تقریبا همین‌کار را کردم.

برای انتشار الکترونیک، هیچ‌کدام از فایل‌های ویرایش‌شده‌ی قبلی (بجز چند تایپوگرافی از صدرا بهشتی) به‌کارم نیامد و دست به اختراع تازه‌ای زدم، اختراع چرخ! کتاب را دوباره ویراستاری و صفحه‌بندی کردم و جلد ساده‌ای با استفاده از تابلوی «جیغ» مونش (تصویری که هر بار وقتی از دست بیشعوری دیگران یا خودم کلافه می‌شوم به ذهنم می‌آید) برای آن طراحی کردم. شماره حساب‌هایی هم در انتهای مقدمه نوشتم و از خوانندگان خواستم پس از مطالعه‌ی کتاب، چنانچه آن را پسندیدند، مبلغی معادل بهای یک پیتزا در محل زندگی‌شان واریز کنند. چند شوخی به سبک حاشیه نویسی‌های کتاب‌های ادعیه در اماکن مذهبی هم - در تبشیر و تنذیر خوانندگان برای پرداخت وجه‌البیتزا!- در حاشیه‌ی چند صفحه از متن چسباندم.

به این ترتیب کتاب بیشعوری در فضای وب منتشر شد و در عرض مدت بسیار کوتاهی با استقبال غیرمنتظره مخاطبان فارسی‌زبان به شهرت رسید؛ آنچنان که یک سال بعد، پس از پایان اجرای یک استندآپ کمدی در جزیره‌ای در جنوب شرق آسیا، دو دختر خانم زیباروی ایرانی پیدایم کردند و با شوق و ذوق گفتند «خوش‌بحالتان... شما با این کتاب خیلی مشهور شده‌اید... ما اصلا هر وقت کلمه بیشعوری را می‌شنویم یاد شما می‌افتیم!»

کتاب نه فقط ده‌ها هزاربار دانلود شد و با تکثیر زیرزمینی هزاران نسخه از آن چاپ و به فروش رفت، بلکه به اعتراف بسیاری از خوانندگانش، بر اخلاق و رفتار بسیاری تاثیر گذاشت یا دست کم تاملی برانگیخت. بعید است خواننده‌ی این کتاب پس از خواندن آن، به ضایع کردن آگاهانه و زیرکانه حق دیگران، همان نگاه و حساسیتی را داشته باشد که قبل از آن داشت.

در سال 92 و با پایان یافتن پایان دولتی که به نظر من عصاره‌ی بیشعوری در تاریخ سیاسی ایران است، فضای بازتری برای نشر کتاب و مطبوعات پیدا شد. به این ترتیب ناشر جوانی در تهران توانست تقریبا به راحتی مجوز انتشار این کتاب را از همان اداره‌ی کتابی بگیرد که آن را الی‌الابد غیر قابل انتشار اعلام کرده بود (هرچند باید توجه داشت که برای سیاسیون و همچنین مدیرانی که با رانت‌های سیاسی به منصب و مقامی می‌رسند "ابد" یعنی پایان دوران خودشان). جالب آنجاست که با وجود آنکه نسخه‌ی الکترونیک کتاب همچنان بر روی وب‌سایت خود من به صورت رایگان قابل دستیابی است، و ضمنا از نسخه الکترونیک اندکی (در حد چند پاراگراف) به خواسته اداره کتاب حذف شده بود تا مجوز صادر شود، در هنگام نگارش این مقدمه برای چاپ کتاب در خارج از کشور که شش هفته از عرضه نسخه قانونی چاپی در ایران می‌گذرد، کتاب به چاپ چهارم رسیده‌است.

ترجمه‌ای که توسط نشر اچ‌اند‌اس در خارج ایران، و تحت قوانین کپی‌رایت منتشر می‌شود نه فقط آن چند پاراگراف محذوف را داراست، بلکه نخستین نسخه‌ای است که بخش «دین به مثابه بیشعور» را که در تمام ترجمه‌های پیشین حذف شده بود (و نویسنده‌ی کتاب هم در جریان این امر قرار داشت) را داراست. به عبارت دیگر، این کامل‌ترین ترجمه از کتاب بیشعوری است که منتشر می‌شود. توضیح ضروری این‌که تمام ارجاعات به ایران و روحانیون شیعه که در این ترجمه به‌چشم می‌خورند در متن اصلی وجود دارند و به احتمال زیاد ناشی از تاثیری‌ست که فتوای قتل سلمان رشدی بر روی نویسنده گذاشته است (کتاب در سال  1990 منتشر شد؛  در اوج غائله آیات شیطانی و فتاوای الهی!).

مخاطب فارسی‌زبان مقیم خارج از مرزهای ایران بخوبی می‌داند که بیشعوری چقدر در جهان فراگیر است و حتی در پیش‌رفته‌ترین کشورها هم چه نمونه‌های دردآوری از آن تجربه می‌شود. بماند که بعضی از هوطنان نیز با رسیدن به محیط و فرهنگ تازه دچار موارد غریبی از این عارضه می‌شوند. از خوانندگان کتاب خواسته‌ام تجربه خود از بیشعوری و بیشعوران را لطفا از طریق آدرس ایمیل M_farjami@yahoo.com با من، و از طریق صفحه‌ی Assholism با دیگران به اشتراک بگذارند. نقدها و پیشنهادها درباره ترجمه‌ی کتاب را هم مشتاقانه پذیرایم.

***

از آقای دکتر هادی خرقانی که متن اصلی کتاب را به من هدیه کردند و سپس کمک‌ها و راهنمایی‌های بی‌دریغ بسیاری برای ترجمه‌ی آن ارزانی داشتند سپاسگزارم. و نیز از مترجم زبردست، آقای رضی هیرمندی که اول بار پیش‌نویس این ترجمه را دیدند و نکات بسیار ارزشمندی را متذکر شدند.
دوستان دیده و نادیده‌ی بسیاری نیز پیش از این با راهنمایی‌ها و دلگرمی‌هایشان درباره ترجمه‌ی این کتاب مرا مرهون خود ساخته‌اند که نام بردن از تک‌تک آن‌ها نیازمند حافظه و هوش و حواسی‌ست بیش از آنچه نقدا نزدم موجود است. از همگی کسانی که به هر نحوی از این کتاب و مترجمش حمایت کرده‌اند سپاسگزارم. همچنین به طور ویژه قدردانِ آن دسته از خوانندگان نسخه الکترونیک کتاب که از نقاط مختلف داخل و خارج ایران وجهی را به حساب مترجم واریز کردند هستم. آن‌ها دلگرمی لذت‌بخشی به این نویسنده و مترجم خارج از کشور دادند و باعث شدند چند کتاب دیگر را در همین دوران بنویسم یا ترجمه کنم. به شکرانه لطف و حمایت‌‌شان امیدوارم هیچگاه گرفتار بیشعوری و بیشعوران نشوند!

م  ف
تابستان ۲۰۱۴
 

بیشعوری را از H & M Media خریداری کنید