حالا بيا اين گوي و اين ميدان حسن جان

يك دورِ ديگر ميخ هايت را ( بكوبان )

در كشور ما پيرمردي كوچه خواب است

اما هنوزم اهلِ سنت و كتاب است

در كوچه ي پايين، زني تن ميفروشد

ارزان، به قدرِ مشتي ارزن مي فروشد

يك كودكِ يك ماهه نرخِ روزِ بازار

آقا بخر، تا آخر دنيا نگهدار

اينها كه ميگويم گزافي بيشتر نيست

كارِ شما كه دردِ قشرِ كارگر نيست

كارِ شما، نفت و هواپيماست جانم

يعني بزرگي، لال باشد اين زبانم

من آن زنم..... آن پير مردِ كوچه گردم

من كودكِ كارم كه شهرو دوره كردم

فرهنگِ بر بادِ يه نسلم، دردناكم

تصويرِ باقيمانده از ايرانِ پاكم

شراره رضوي