اولین بار این را از مهدی قاسمی در یکی از مصاحبه های هفتگی حسین مهری با او شنیدم که اگر پس از انقلاب 57 به جای مذهبیون، کمونیستها و یا ملیون نیز به قدرت می رسیدند باز هم نتیجه همین میشد و حال ما دارای یک دیکتاتوری از نوعی دیگر بودیم. کمی فکر کردم و آن چه گفت با آموخته ها و داده های تجربی خویش سنجیدم و اذعان نمودم که راست میگوید.

جنگ اخیر اسرائیل و فلسطین در کنار مصیبتهائی که ببار آورد آینه ای شد تا دیکتاتور درونی ایرانیان را به آنها بنمایاند. اشتباه نفرمائید، منظور آن ایرانیانی نیستند که سالها است در زیر فشار دیکتاتوری آخوندی به سر برده اند، خیر، منظور ایرانیانی هستند که سالها است در جوامع دموکراتیک غربی زندگی نموده و آزادی سخن را ستوده اند. آن چه در همین تارنما شاهد بودیم مشتی بود که نمونۀ آن چه در خروار رسانه های ایرانی اتفاق می افتاد بود. اقلیتی در یک سو و اقلیتی در سوی دیگر قرار گرفته و هر یک خواستار خاموشی صدای دیگری بودند. از این سو عده ای که از مشاهده رنج فلسطینیان بی تاب گشته بودند اعتراض مینمودند که چرا سردبیر سایت مطلبی راجع به یهودیان نگاشته و یا مطلبی دیگر را ویژه نموده است و هر که سخنی در طرفداری از اسرائیل میگفت نوکر صهیونیسم و یا مامور اسرائیل و غیره نام میدادند و همۀ یهودیان را در یک جعبه گذاشته و محکوم به طرفداری از جنایات جنگی اسرائیل می نمودند و با فحاشی خواستار خاموشی هر گونه صدای موافق اسرائیل بودند. در این میان سردبیر سایت هم از دست اینها قصر در نرفت و معلوم شد که او هم از اسرائیل طرفداری میکند. حتماَ پارسال که رفته بوده اسرائیل جیبش را پر از شاهدانه کرده اند و حالا آمده است و نوکری شان را میکند. از سوی دیگر نیز طرفداران اسرائیل هر کس که انتقادی از اعمال دولت افراطی اسرائیل و قانون شکنی ها و جنایات جنگی اش می نمود یهود ستیز و اسرائیل ستیز و از این دست می نامیدند و به این حربه در پی خاموش نمودن صدای مخالف بودند. دریغ از یک تبادل نظر سازنده که دلایل و نگرانی ها و خواستهای دو طرف را منعکس نموده و تحلیل نماید.

این اوضاع فقط در این تارنما نبود. به یکی از برنامه های محمد امینی گوش میدادم که از یک مجری رادیوئی و یا تلویزیونی به نام گوهرزاد نام برد که از سیاستهای دولت اسرائیل و جنایات آن انتقاد کرده بود و هموطنان یهودی طرفدار اسرائیل به آن رسانه زنگ زده و خواستار خاموشی صدای ایشان گشته بودند و تهدید نموده بودند که اگر ایشان خاموش نشود دیگر به آن رسانه توجهی نخواهند کرد و آگهی های خویش را نیز بدان نخواهند داد. اینها ایرانیانی هستند که سالها در جوامعی دموکراتیک و آزاد زندگی نموده اند که در پی خاموش نمون یکدیگر هستند تا چه برسد به آنهائی که سی و پنج سال است زیر اختناق به سر میبرند. خوب که نگاه کنید میبینید که آخوندها ما را هم مثل خودشان کرده اند و یا شاید همیشه مثل هم بوده ایم.

پس از آغاز جنگ ایران و عراق برای چند سال ساکن شیراز شدیم و برای مدتی من و برادرم با یک مغازه دار جوان یهودی محشور بودیم. از آنجا که میدانست ما بهائی هستیم و لیف مسلمین به تن ما هم خورده است اعتماد بیشتری نموده و گاه که خونش به جوش می آمد میگفت چگونه دوست دارد که برود به اسرائیل و یک مسلسل به دست بگیرد و حق فسطینیها را کف دستشان بگذارد، و سپس مسلسل خیالی را چنان شلیک میکرد که میترسیدی هر آن تیری کمانه کند و به تو بخورد. در انگلستان نیز، هم دوستان یهودی داشتم و هم به دلائل تحصیلی و اشتغالی و اجتماعی با یهودیان زیادی در رابطه بودم. هیچگاه هیچ کدام از آنها اظهار نکرد که دوست دارد برود و با مسلسل حساب فلسطینی ها را برسد و آن چه بیشتر میشنیدی تحلیلی بسیار روشنتر و منصفانه تر از این اختلافات و راه حل های احتمالی آن بود. نمی دانم که بالاخره دوست ما توانست برود اسرائیل و دشمنان آن کشور را از بین ببرد یا خیر اما جهانشاه جاوید نیز در نوشتۀ تازه اش عنوان نموده بود که اکثر یهودیان ایرانی که در اسرائیل ملاقات نموده بود طرفداران سیاستهای دولت اسرائیل بودند و اگر درست برداشت نموده باشم همان سیاستهائی که ما از نتانیاهو دیده ایم.

این رفتارهای ما عکس العملی است به آنچه آخوندها بر سر ما آورده اند و متاسفانه ما نیز قربانی گشته و به رنگ آنها در آمده ایم و زور و ارعاب و خشونت و خفه نمودن صدای مخالف را راه حل مسائل می دانیم. بر میگردم به سخن مهدی قاسمی و میپرسم که اگر پس از دوران شاه که مردم در آزادی و رفاه بیشتری میزیستند جامعۀ ایران چنین رژیم مستبدی را بوجود آورد، این بار پس از این همه فشار و فساد گسترده چه گلی به سر خود خواهد زد؟ جامعه ای که حتی پس از سالها زندگی در غرب نیز نمی تواند دموکراسی را درک کند.