شاید شانزده-هفده سال پیش بود که روی دیوار منزل دوستم که از دوم دبستان با هم همکلاسی بودیم و به مدد معرفت و لطف او این دوستی ادامه پیدا کرد و من در همان شانزده-هفده سال پیش فهمیدم که او همجنسگرا ست، مثلثی صورتی دیدم که با اضلاع کج و معوج به دیوار نقش کرده بود. برایم شرح داد که این را در کمپ های آلمان نازی روی البسه مردانی میدوخته اند که به جرم همجنسگرایی دستگیر و محکوم میشدند.

***
جامعه روشنفکری ما، به باور من بسیار عقب تر از مردمانی حرکت میکند که رسالت هدایتشان را وظیفه خود میداند. ادبیات عامه ما سرشار از شوخی ها و خاطرات و الفاظ رکیک و غیر رکیک است، به قدمت صدها سال، که اشاره به روابطی غیر از دگرجنس خواهی دارد و به جرات میتوان گفت که هرچند از نظرشان غیرمتعارف ممکن است به نظر بیاید ولی رنگ و بوی تنفر بخود نمیگیرد.
سعدی، عبید، احمد غزالی، حافظ، مولوی و دیگران حکایت ها دارند از عشق به همجنس، چه از بعد آسمانی و چه زمینی.

لطیفه هایی که درباره همجنسگرایی (-بازی) گفته میشود، هیچ یک بوی تنفر ندارند.

معشوق های بسیاری در تاریخ ما وجود دارند که نه به عنوان سواستفاده، بلکه محترمانه به آنها دلباخته اند و بسیاری دیگر که شمیسا خلاصه ای از آنرا درکتابش مکتوب کرد.

هرچند باید زبان و اندیشه مردمان کوچه و بازار پالایش شود و به دگرباشی به چشم مشکل و بیماری نگاه نشود ولی در بین مردم تنها از بچه باز ها – پدوفیل ها - به عنوان مجرم یاد میشود و همجنسگرا ها را معمولا از روی ترحم یاد میکنند و برایشان توجیح میتراشند که به چه و چه دلیل اینگونه رفتار میکنند.

همه اینها در حالی است که روشنفکرِ در دهه چهلِ میلادی مانده ما خدا را سفید میداند، از اعراب متنفر است و همجنسگرا ها را بیمار اجتماعی میداند، هرچند جرات به زبان آوردن را نداشته باشد.

***
من به تعداد انگشتان دو دستم، دوستان صمیمی دارم و به تعداد انگشتان یکی از دستهایم دوستان دگرباش. هرچند تقسیم به این باش و آن باش و این جنس گرا و آن جنس گرا، تفکیکی تنفر بر انگیز در ذات خود دارد ولی فعلا چاره ای نیست که باید برای انداختن پیشوند ها سالها تلاش کرد، نه تنها در جامعه خودمان بلکه در همه جای دنیا که هنوز راه درازی باقی است. همچنان که هنوز تنفر نژادی، تفکر قرون وسطایی، تفتیش عقاید، تنفر طبقاتی و غیره در همه جای دنیا دیده میشود.

***

هر پیروزی در هر جای دنیا برای دنیایی بهتر و برابر تر به مثابه فتح یکی از دژهای فناتیسم و تحجر است. وقتی در واتیکان سفیر همجنسگرای فرانسه را پس میفرستد، به صدارت رسیدن صدراعظم ِ گیِ لوکرامبورگ فتح الفتوح است.
وقتی که از میان 196 کشور تنها 18 کشور ازدواجِ همجنسگرایان را به رسمیت میشناسند، هر کشوری که به این عدد اضافه شود یک واقعه تاریخی است.

مطمئنا ایالات متحده تاثیر افزون تری بر این حق طبیعی و انسانی دارد تا لوکزامبورگ یا اروگوئه، که هم مدیا را تمام و کمال در دست دارد، هم هژمونی، هم اهرمهای قدرت و مهمتر از همه اینها نسبت به اکثر کشور های که پیش از این آزادی را اعلام و اعمال کردند، کشوری است سنت زده، خرافی و به وسعت یک شبه قاره.

***

احساس وظیفه و احترام به انسانها بدون هیچ پیشوند و پسوندی ما را موظف میکند که مرزهایمان را مشخص کنیم. حمایت کنیم و محکوم کنیم. همانطور که لازم نیست کارگر یا کارگر زاده باشیم تا از حقوق کارگران دفاع کنیم، زن باشیم و از حقوق زنان دفاع کنیم، سیاه باشیم تا از حقوق سیاهان دفاع کنیم، برده باشیم تا از ملغی شدن برده داری دفاع کنیم، نباید گی، لزبین، بایسکچوال و ترنسکچوال باشیم تا از حقوق ایشان دفاع کنیم. بر ماست که از حقوق انسانها دفاع کنیم حتی اگر این دفاع آمریکا پرستی، جوزدگی، روشنفکر بازی، نان به نرخ روز خوری یا هر صفت مذموم دیگری به همراه دارد. همراه شدن با یک واقعه تاریخی وظیفه است برای همه ما که باعث شده ایم عزیز ترین هایمان، خواهر و برادر هایمان، پدر و مادر هایمان، فرزندانمان هیچگاه فرصت پیدا نکنند که بگویند واقعا چه کسی را دوست داشته اند و به او در نهان عشق ورزیده اند.

***

اگر روزی دوباره بخواهند آن مثلث صورتی را روی بازوی انسانها نصب کنند، من با افتخار آن مثلث را به سینه ام خواهم دوخت.

ص.