ققنوس:

بسيار خوب. وقتی به خيال خود به عنوان يک قمارباز، و در نظر قماربازان به عنوان يک کارت، وارد اين قمار می شوی، داری از همه سو با زندگی افرادی بازی می کنی که به عنوان «سرمايه» ی خود «در جوار خاک ميهن» ، برای اين نوع مبارزه در نظر گرفته ای، و آن ها را همچون کالايی در مالکيت خود، به همان کسانی که می دانی و می دانم و می دانيم، عرضه و پيشکش می کنی.
حالا اين نوع مبارزه تا چه اندازه مردمی باشد يا نباشد، مسأله يی است که به تعريف تو از کلمات و مفاهيم بر می گردد.

ولی چيز ديگری هست که ربطی به تعريف تو از کلمات و مفاهيم، در ساحل امن و عافيت و رفاه، و در پناه محافظان دولتی و بيا و برو و بزن و بکوب و غيره و غيره ندارد:
جان کسانی که به انواع و اقسام حيله ها و ترفند ها، می فريبی اشان، دچار احساس گناه کاذب، و در صورت نه گفتن به تو، احساس «بريدگی» کاذب، و از اين دست می کنی اشان، و برای محکم کاری نيز می ترسانی اشان.

چرا بايد در عين فراهم آوردن تمام شرايط ذهنی و عينی به منظور ممانعت از خروج ساکنان اشرف و ليبرتی از عراق، و به منظور معامله با جان آن ها و تکه های پاره پاره شده ی تن کشته شدگان آن ها در کريدورهای خونين جمعی از پليد ترين موجودات روی زمين در آمريکا و اروپا، و بعد هم کشته شدگان را رسماً و علناً «فديه های رهبر» ناميدن، شهامت سر خود را بالا گرفتن و قبول کردن مسئوليت کار خود را نداشت، و با حرف های بسيار مبتذل و بی مايه يی که هيچ آدم برخوردار از يک عقل سالم را قانع نمی کند، از پذيرش اين مسئوليت، شانه خالی کرد و اينطور وانمود ساخت که خير، اصلاً اينطور نيست؟
آيا جز اين است که کسانی که چنين می کنند، خود به خوبی بر زشتی (و در اين مورد، بر جنايتکارانه) بودن عمل خود واقفند؟
(مقاله يی تحليلی از محمد علی اصفهامی، در باره ی فاجعه ی ليبرتی)

برو به آدرس