ایمان آقایاری
بار دیگر روز جهانی زن فرا رسید و زنان ایران هنوز در چنبر استبداد دژخوی دینی گرفتارند. از هشت مارس سال پنجاه و هفت و اعتراض زنان به تصمیم حکومت تازه تاسیس برای لغو «قانون حمایت خانواده» و اجباری شدن حجاب اسلامی، جدالی توقفناپذیر و بنیادین بر سر تصاحب پهنهی عمومی، حقوق اساسی و مالکیت بر تن، آغاز شد. یک سوی این جدال حکومتی بود که همچون ماری کوچک خیز برداشته، اما سودا و قوهی اژدها شدن را در نهاد خود داشت. سوی دیگر زنانی که بههنگام دریافته بودند علیرغم ارادهشان برای نیکبختی، چیزی بیشتر از غل و زنجیرهایشان را از دست دادهاند.
این جدال تنها یکی از جدالهای ظاهر شده و یا در شُرُفِ ظهور بود، اما به تنهایی ماهیتِ تنازعِ رفع ناشدنی با سلطهی نوظهور را نمایندگی میکرد.
اگرچه زنان به مثابهی نیمی از جامعه و آن زنانِ معترض به عنوان جمع قلیلی از میان همجنسانِ خود برخاسته بودند، ولی خصلت کشاکشی که در آن حاضر شدند، با فراز و نشیبها و قبض و بسطهایی سرشت و سرنوشتِ بیش از چهاردهه پس از واقعه را تعیین نمود.
آنچه حاکمانِ تازه از راه رسیده طلب میکردند، پیمان تسلیمی بود که طی آن، افراد اجتماع، شأن مالکیت، حدود مداخله و حق مشارکت خود، اعم از خصوصی و مشاع را به ایشان واگذارند. وقاحت این مطالبه آنجا به اوج میرسید که هم به صراحت و هم بهطور ضمنی از تسلیمشدگان میخواستند که با رضایتِ خاطر، پا در این مسیر بازگشتناپذیر گذاشته و خود را وقفِ همواریِ مسیرِ بهشتِ این خدایان زمینی کنند. به مرور و با گذشت ایام، ردای خیرخواهی، شریعتگرایی و اصرار بر الزاماتِ عرف، کنار رفت و میل به سلطه و کنترل برای بقا و تمتع از مواهبِ قدرت «به کمال شد پدیدار».
گرچه جنبشِ عدمِ تسلیمِ زنان در آن روزگار سرکوب و همهی انواع مبارزه و مقابله با پاسخی سخت به خون کشیده شد و ظاهرا به محاق رفت؛ اما ایجاد رخنه در چیرگیِ مصنوعی و تحمیلیِ دستگاهِ سلطه نه تنها به روایت و خاطرهای از مقاومت بدل شد، بلکه گویی دستی نامرئی این مقاومتهای خرد و کلان را حفظ، تکثیر و هدایت کرد تا در مقاطعِ بعد گستردهتر و بنیانفکنانهتر ظهور یابند. به موازات تألیف هنجارها و ارزشها از سوی حکومت، سازوکاری در عمق اجتماع، پایههای این نظامِ بیانتظام و قوانینِ مغایر با روحِ قانوناش را میخورد و میتراشید.
اکنون هشتم مارس در حالی فرامیرسد که رنگینکمانِ «زن، زندگی، آزادی» با وجودِ کمرنگ شدن هنوز بر سپهر سیاسی_مدنی ایران رویتپذیر است. مبارزه برای حقِ زن، نه صرفا در قالبی حزبی یا سازمانی و یا ایدئولوژیک که در متنِ مبارزه برای آزادی و نفسِ خودِ زندگی، تمامیت حکومت را به چالش کشیده است. امروز هشت مارس، روزی است که هر نام و هر خاطرهای ارجاعی است، هم به خود و هم به نامها و یادهایی که در امتداد و تنیدگی با هم تاریخ زندهی ایران را میسازند. تاریخی که قهرمانانش نه اسیر در قالبِ جنسیتِ مردانهاند و نه اسطورههایی دستنایافتنی. تاریخی غیر قابل انکار و چنان غنی و هم پویا، که در ذات خود پاسخی است به آن طعنهزنانی که میپرسند: «تغییرات کلان با اتکا به کدام نیروی تاریخی؟»
تکمله:
امسال نمیتوان از هشت مارس گفت و نوشت، بدون آنکه از نرگس محمدی نامی به میان آید. نام نرگس آمیخته به زن و زندگی و آزادی است؛ نه فقط به خاطر جوایز صلح و حقوق بشری که به وی ارزانی داشتهاند، بلکه به این خاطر که از آزادی و حق بی حصر و استثنا برای همه سخن گفته و میگوید. نرگس انعکاس نامهای بیشماری است. و این جایگاه را با ایثارِ وصفناپذیری به دست آورده تا بخشی از صدا و زخمهای زنان ایرانی را نمایندگی کند. آنهم نه با مصادره کردن اعتراضاتِ دیگران به نفع خود و داد و قالهای قدرتطلبانه که خصلت کسانی است که بر سیمای او و دیگر دردمندان و راهآگاهانِ اصیل چنگ میزنند، بلکه با شکیبایی و تواضعی که ملهم از راهِ بلند اما بازگشتناپذیر آزادی است که زنان و البته مردانِ آزادیخواه تا به اینجا پیمودهاند.
انقلابی در عمق جامعهی ایران رخ داده اگرچه هنوز بساط زور مبتنی بر خشونت استبداد دینی جمع نشده است. نکته دوم اینکه خانم نرگس محمدی رهبر نیست آنچنان که اسماعیلیون و عبادی نبودند و دیگران نیز نیستند اینها هر کدام در جای خود اگر قدمی رو به رهایی و حقمحوری بردارند قابل تقدیرند نرگس محمدی هم در واقعیت و هم در بازتابش در این متن صرفا نمایندهی بخشی از صداهای سرکوب شده در جامعهی ایران است و خود نیز جز این ادعایی نداشته به گمانم کثیری از ایرانیان و البته نه همه و نه لزوما اکثریت عددی، بلکه جمعی پرشمار اما با کیفیت از آنان اساسا در پی یک رهبر مقتدر نیستند که فردا روز هم زیر عظمت او چارستون جسم و ذهن و حقوقشان له شود